جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين واولاد بزرگوار و اصحاب گرامش (عليه السلام) « مناسبتها « صفحه اصلى  

شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين واولاد بزرگوار و اصحاب گرامش (عليه السلام)

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام على الحسين وعلى عليّ بن الحسين وعلى أولاد الحسين وعلى أصحاب الحسين عليهم السلام

فرا رسيدن سالگرد شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين واولاد بزرگوار و اصحاب گرامش را به همه مسلمانان جهان بالاخص شيعيان تسليت گفته، و اميدواريم خداوند متعال ما را از پيروان راستين آن بزرگوار قرار دهد. پيرامون همين مناسبت مطالبى در سه فصل تقديم مى شود. اميد است مورد استفاده قرار گيرد.

فصل اوّل:

زمينه هاى قيام امام حسين(عليه السلام)

گر چه شالوده و ريشه زمينه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) و نهضت عاشورا را در انحراف مسير خلافت بايد مورد بررسى قرار داد، ولى آنچه موجب خطر جدى براى اسلام و انهدام آن در زمينه هاى عملى قيام عاشورا شد، بايد در خلافت عثمان و قدرت بنى اميّه مورد ارزيابى قرار گيرد. ذيلاً بطور اجمال به برخى از علل و عواملى كه زمينه ساز قيام خونين كربلا و مكتب عاشوراست اشاره مى شود:

1 ـ فساد دستگاه خلافت و رهبرى

در مكتب الهى امامت و رهبرى جامعه، از قداست خاصى برخوردار است و حاكم اسلام بايد داراى ويژگى هايى باشد كه او را از ديگران ممتاز كند. امامت عهد الهى است و هر كس را احراز اين مقام نشايد.(1)

عقل و نقل حكم مى كند هدف از امامت و خلافت برقرارى عدالت و قسط و تزكيه نفوس و پاك كردن محيط انسانى از آلودگى ها و در نتيجه به وجود آمدن مدينه فاضله است.(2) و اين امكان ندارد مگر اين كه رهبران جامعه افراد شايسته و عادل و لايق و پيرو حق و عدالت و معتقد به مكتب و دلسوز جامعه باشند و آن چه مى گويند در درجه اوّل خود بدان پايبند باشند.(3)

در صورتى جامعه انسانى به صلاح و رستگارى و سعادت مى رسند كه زمامداران آنها افراد صالح باشند، در اين زمينه به دو حديث اشاره مى كنيم:

1 ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): (آفة الدين ثلاثة: فقيه فاجر، و امامٌ جائر، و مجتهدٌ جاهل.)

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: سه چيز آفت دين است: دين شناس بدكار، و زمامدار نالايق و ستم پيشه، و مسلمان و تلاشگر ناآگاه.(4)

2 ـ عن جعفر بن محمّد(عليهما السلام) عن أبيه قال، قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): (صنفان من اُمّتي إذا صلحا صلحت اُمّتي و إذا فسدا فسدت اُمّتي قيل: يا رسول اللّه ومن هما؟ قال: (الفقهاء والاُمراء.)

امام ششم(عليه السلام) از قول پدرش فرمود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند هنگامى كه دو صنف از امت من صالح باشند امت من صالح خواهد بود و چون فاسد شوند امت من فاسد مى شود. سؤال شد يا رسول اللّه آن دو صنف كدامند، فرمود فقيهان دين و اميران و حكمرانان.(5)

بدين منظور شيعه و پيروان مكتب علوى معتقدند انبياء الهى و جانشينان خاص آنها داراى مقام شامخ عصمت هستند و رهبران جامعه انسانى بايد شايستگيهاى لازم را براى احراز اين پست و مقام داشته باشند تا جهت پستهاى كليدى جامعه افرادى را انتخاب كنند كه داراى تقوى و امانتدارى و عدالت و خداترسى و مدير و مدبر باشند.

ذره ذره كاندر اين ارض و سما است جنس

خود را همچو كاه و كهرباست

ناريان مرناريان را طالبند

نوريان مر نوريان را طالبند

عمل رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در دوران حكومت پر بركتش گواه اين مدعاست. با توجه به نزديكى زمان خليفه اوّل و دوّم به دوران رسالت و آشنايى صحابه و توده مردم با تعاليم اسلام فاصله ها زياد نبود ولى رفته رفته با روى كارآمدن عثمان و سپردن كارهاى كليدى به افراد نالايق مخصوصاً دودمان اموى كه هرگز به دين اسلام باور عميقى نداشتند، دستگاه خلافت اسلامى به فساد كشيده شد، بسيارى از ارزشها منسوخ گشت و ضد ارزشها جايگزين آنها گرديد.

در عصر خلافت عثمان در انتخاب كارگزاران، اصل لياقت و عدالت و صلاح و امانت، رعايت نمى شد. او خويشاوندان خود را كه داراى سوء سابقه و متّهم به كارهاى خلاف بودند در پستهاى كليدى و مسئوليتهاى سنگين گماشت و دركارهاى بزرگ وارد كرد.

معاويه يكى از كارگزاران حكومت عثمان است كه هيچ گاه اسلام را باور نكرده(6)، و ارزشهاى اسلامى را مورد استهزاء قرار داده است، گرچه امارت معاويه در شام به قبل از دوره خلافت عثمان مى رسد، ولى عثمان در طول مدت حكومت خود، قدرت معاويه را محدود نكرد و از بدعتهاى او چشم پوشيد.

معاويه از روزى كه به امارت شام رسيد برخلاف سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل مى كرد و مانند پادشاهان و قيصرها زندگى مى كرد(7) و پس از كشته شدن عثمان و شهادت على بن ابى طالب(عليه السلام) قدرت بلامنازع بنى اميه و فساد دستگاه خلافت و زمامدارى مسلمين به اوج خود رسيد.

معاويه علاوه بر به وجود آوردن بدعتها [كه در بحث آينده ذكر خواهد شد] خلافت را به صورت موروثى درآورد، و از اين قدرت سوء استفاده كرد و براى خود تشريفات فراوانى فراهم ساخت و بيت المال را صرف اغراض شخصى خود و اطرافيانش نمود.

هدف نظام حكومتى اسلام پايان دادن به حكومت ستم و تسليم همه در برابر حكم خداست.

اسلام قدرت حكومت را ملك شخصى حاكم نمى داند كه با آن بتواند براى خود تشريفات فراهم كند و قدرت خود را به رخ ضعفا بكشد بلكه قدرت حكومت، تمثل قدرت جامعه است كه حاكم هم يكى از آن افراد است.(8)

تعيين يزيد به وسيله معاويه به عنوان وليعهد نمونه بارز اين فساد در نظام حكومتى است، زيرا اوّلاً نه تنها شايستگى خلافت و زمامدارى در او نيست بلكه او فردى فاسق و عياش و شارب الخمر و مَظهر و مُظهر صفات رذيله است و باروى كارآمدن او فاتحه اسلام خوانده شده و همه چيز از بين رفته است(9).

و ثانياً خلافت يا به نصب الهى و امر اوست آن چنانكه شيعه معتقد است و يا به بيعت اهل حلّ و عقد و توده مردم است كه يزيد با هيچ كدام از اين دو روش تعيين نشد، بلكه با اراده معاويه بر جامعه اسلامى تحميل شد.

سيد قطب ميگويد: براى اينكه بدانيم نظام حكومتى در عصر معاويه به چه مرحله اى از فساد رسيده است به كيفيّت بيعت يزيد بنگريم. وى مى گويد:

معاويه به گروههايى از مردم اخطار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند، مردى كه او را يزيد بن مقفع مى گفتند برخواست و گفت:

اميرالمؤمنين اين است (اشاره به معاويه) سپس گفت: اگر معاويه مُرد اميرالمؤمنين اين است (اشاره به يزيد) و پس از آن گفت هر كس او را نپذيرد اين است (اشاره به شمشير). معاويه گفت بنشين، تو سرور خطيبانى.(10)

وى مى گويد: تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدفها ومقاصد اسلام بود.(11)

محمد غزالى مصرى نمونه هايى از مفاسد نظام حكومتى را در عهد بنى اميه باين شرح بيان ميدارد:

1 ـ خلافت از مسير خود خارج شد و به صورت حكومت فردى و پادشاهى گزنده درآمد.

2 ـ اين احساس كه جامعه و امت، مصدر قدرت و سلطه حاكم است و امراء و زمامداران نايب مردم و خادم جامعه هستند، ضعيف شد و حكام صاحب سيادت مطلقه و رياست بى قيد و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند حاكم فرمانفرماى مطلق و مردم تابع اشاره او بودند.

3 ـ مردمانى مرده ضمير و جوانانى كم عقل و سفيه بى بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه، گستاخ، مقام خلافت را اشغال كردند.

4 ـ مصارف خوشگذرانى هاى خلفا، و كسان و بستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت ميشد و در مصالح فقرا و حوايج امت صرف نمى گرديد.

5 ـ عصبيت جاهليت و مفاخرتهاى قبيله اى و فاميلى و نژادى و عنصرى كه اسلام به شدت با آن مبارزه ميكرد تجديد شد و برادرى و وحدت اسلامى به تفرقه و تشتّت مبدل گرديد و عرب به قبائل متعدد منقسم شد و ميان اعراب و ايرانيان و ساير مللى كه قبلاً اسلام اختيار كرده بودند كينه و جدائى واقع شد و حكومت مستبد بنى اميه اين اختلافات را به مصلحت خود مى دانست و به آتش اين منازعات دامن مى زد و اين جمعيتهاى متمايزه را به رويارويى با هم و ا مى داشت و آنها را به جنگ و كينه توزى تحريك مى نمود. از اين قبيله بر ضد آن قبيله يارى مى گرفت. اين اعمال برخلاف اصول اسلام ويران كننده اجتماع مسلمين بود اجتماعى كه تمام وجوه تمايز را پشت سر گذاشته و به يك قدر جامع اسلام و ايمان به خدا و حكومت اسلامى دل بسته بود.

6 ـ اخلاق حسنه و تقوى و فضيلت از ارزش و اعتبار افتاد زيرا رياست و پيشوايى مردم به دست افرادى بى شرف و پست و بى حيا افتاد و معلوم است وقتى زمامداران از شرف و حيا بى بهره باشند و به عفت و پارسايى اهميت ندهند اين صفات از بين ميرود. وقتى صحابه با تقوى را بر منابر لعن كنند و شاعرى مسيحى، يزيد را مدح كند و انصار را هجو نمايد، البته فضيلت و تقوى از اعتبار مى افتد.

7 ـ حقوق و آزادى هاى افراد پايمال شده و كسانى كه وارد سازمانهاى دولتى بنى اميه بودند از هيچ گونه تجاوز به حقوق مردم باك نداشتند. مى كشتند و به زندانها مى انداختند تنها عدد كسانى كه حجاج در غير جنگها كشت به صدوبيست هزار نفر رسيد.

غزالى در پايان مى نويسد:

واقع اين است حركت و تكانى كه اسلام از فتنه هاى بنى اميه ديد به طورى شديد بود كه اگر به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان بر مى داشت و اركان آن را ويران مى ساخت(12).

2 ـ ظهور بدعتها

بدعت چيست؟

بدعت را چنين تعريف كرده اند: (إحداث أمر في الشريعة لم يرد فيها نصٌ بدعة).

به وجود آوردن چيزى در شريعت كه نصى از طرف بنيانگزاران شريعت در آن وارد نشده باشد بدعت است.

خطر بدعتها

ييكى از خطرهايى كه مكتب را تهديد مى كند، پديد آمدن بدعتهاست زيرا اساس شريعت را متزلزل مى كند. تشريع از آن فرستادگان خداوند است و ريشه آن از وحى است. آفريدگار جهان درباره پيامبر گرامى مى فرمايد: (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ ألاّ وَحْىٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى.)(13)

هوى و اميال نفسانى در تشريع دخالت ندارد، حتى نفس قدسى عالم خلقت رسول گرامى اسلام هيچ گاه از خود چيزى را نمى گفت كه به خدا نسبت بدهد. در قرآن كريم در اين زمينه چنين آمده است: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعَضَ الأَقاوِيلِ لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِيْنِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الوَطِيْنَ.)(14)

از بيانات بنيانگزار شريعت، خاتم انبياء(صلى الله عليه وآله وسلم) به خوبى استفاده مى شود كه ايشان بسيار نگران به وجود آمدن بدعتها بعد از خود بوده اند. در اين زمينه در كتب حديث رواياتى از آن بزرگوار نقل شده است كه وظيفه مسلمين را در مقابل بدعتگزاران روشن ساخته است. براى نمونه به برخى از روايات درباره بدعت اشاره مى شود.

1 ـ امام صادق(عليه السلام) بدعت را از گناهان كبيره شمرده و فرموده است: رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده: (من تبسم في وجه مبتدع فقد أعان على هدم دينه)(15): كسى كه در روى بدعتگزار تبسم كند كمك به نابودى دينش كرده است.

2 ـ قال النبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم): (إذا ظَهَرَ البدع في اُمّتي فليظهر العالم علمه وإلاّ فعليه لَعْنَةُ اللّهِ والمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِيْن.)(16): هنگامى كه بدعتها در امت من ظاهر شد بايد عالم علمش را ظاهر كند و درمقابل آنها به

مبارزه برخيزد، اگر نكرد، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد.

3 ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): (كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة سبيلها إلى النار.)(17)

پيامبر فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى طريق آتش است.

4 ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): (ثلاثة لاتحرم عليك إعراضهم: المجاهر بالفسق، والإمام الجائر، المبتدع(18): سه طايفه آبرويشان محترم نيست: كسى كه اصرار بر گناه دارد و پيشواى ستمگر و بدعتگزار.

5 ـ عن أبى عبداللّه(عليه السلام) قال، قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): (إذا رأيتم أهل الريب والبدع من بعدي فأظهروا البرائة منهم وأكثروا من سبّهم، والقول فيهم والوقيعة وباهتوهم كي لايطمعوا فى الفساد فى الإسلام ويحذّرهم الناس ولايتعلّمون من بدعهم يكتب اللّه لكم بذلك الحسنات ويرفع لكم به الدرجات في الآخرة(19).

امام صادق(عليه السلام) فرمود رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هنگامى كه اهل شك و بدعتها را بعد از من ديديد بيزارى خودتان را از آنها آشكار كنيد و به آنها زياد بدبگوييد و آنها را متهم كنيد و عملشان را محكوم كنيد تا طمع نكنند در فساد اسلام و مردم را از آنها بر حذر داريد و بدعتهاى آنها را به مردم ياد ندهيد وقتى اين كارها را انجام داديد خداوند حساب، زيادى براى شما مى نويسد و درجات شما را در آخرت بالا مى برد.

رواياتى از اين قبيل در كتب شيعه و سنى بسيار است و اكثراً از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده است. از لحن روايات به خوبى استفاده مى شود كه خطر بدعتها براى انهدام شريعت جِدّيست و مى تواند سنت را نابود سازد.

متأسفانه اين كار پس از رحلت بنيانگزار شريعت كم وبيش شروع شد و تا زمان معاوية بن ابى سفيان به اوج خود رسيد و سخت اسلام را در مخاطره قرار داد.

ذيلاً به برخى از بدعتها و جنايات و اعمال ضد دين معاويه كه بى پرده انجام مى داد اشاره مى شود:

1 ـ شرابخوارى (الغدير ج10 ص179).
2 ـ پوشيدن لباس ابريشم. (الغدير ج10 ص216).
3 ـ استعمال ظرف طلا و نقره. (الغدير ج10 ص216).
4 ـ استماع آواز. (شرح ابن ابى الحديد ج16 ص161).
5 ـ قضاوت برخلاف اسلام. (الغدير ج10 ص196).
6 ـ ترك مجازات دزد، (الغدير ج10 ص214).
7 ـ به رسميت شناختن فرزند زنا. (شرح ابن ابى الحديد ج16 ص187).
8 ـ جنگ با على بن ابى طالب(عليه السلام)، كه تلفات آنرا تا هفتاد و پنج هزار و بيشتر نوشته اند. (مروج الذهب ج2 ص3).
9 ـ اعزام نيروهاى نظامى براى قتل و غارت شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام). (الغدير ج11 ص16 و 17 و 18).
10 ـ قتل مالك اشتر (مروج الذهب ج2 ص409).
11 ـ اعدام حجر بن عدى و يارانش. (الغدير ج11، ص52).
12 ـ اعدام عمر بن الحمق. (الغدير ج11، ص41).
13 ـ تجاوز به مصر و قتل محمّدبن أبي بكر نماينده علىّ(عليه السلام) (مروج الذهب ص218).
14 ـ قتل عام شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام). (الغدير ج11، ص28).
15 ـ جعل احاديث درمذمت على(عليه السلام). (الغدير ج11، ص28).
16 ـ جعل احاديث در مدح عثمان. (الغدير ج11 ص28).
17 ـ امر به لعن على(عليه السلام) در خطبه نماز جمعه. (الغدير ج10 ص257)
18 ـ قتل امام حسن مجتبى(عليه السلام) (مروج الذهب ج2 ص427).
19 ـ تحميل وليعهدى يزيد. (كامل ابن اثير ج3 ص503 تا 511)
20 ـ خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه. (مروج الذهب ج3 ص32)
21 ـ موروثى كردن خلافت اسلامى.

گرچه بعضى از اينها مصداق بدعت نيست و جزء مفاسد اجتماعى و جنايات مدعيان خلافت است ولى چه بدعتى از اين بزرگتر كه مدعى خلافت پيامبر در كمتر از نيم قرن مرتكب اين همه اعمال ضد دين شود.

نتيجه بحث

موارد فوق و دهها نمونه مانند آن كه ذكرش موجب طولانى شدن سخن مى شود مى توانست اساس دين را كه با زحمات پيامبر و خونهاى پاك شهداى بدر و اُحُد پايه گذارى شده بود، نابود سازد. حسين بن على(عليهما السلام) كه آئينه تمام نماى اسلام است و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره او فرموده: (حسين منّي و أنا من حسين)(20) ، اين خطر را احساس كرده و در مقابل اين بدعتها قيام كرد و در ذيل نامه اى كه به اشراف بصره نوشته است اين جملات ديده مى شود:

(فَإنَّ السنّة قد اميتت وإنّ البدعة قد احييت وإن تسمعوا قولي و أطيعوا أمري أهدكم سبيل الرشاد).(21) به تحقيق سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مرده است و بدعت زنده شده و جايگزين آن گرديد اگر از من اطاعت كنيد و گفته مرا بشنويد به صراط مستقيم ورشد انسانى شما را رهنمون مى سازم.

خطبه امام حسين(عليه السلام) با اصحاب حرّ

و باز به نقل ابى مخنف هنگامى كه حسين بن على(عليهما السلام) در بيضه با حرّ بن يزيد رياحى و اصحابش روبه رو شد، خطاب به آنها و اصحاب خود پس از حمد وثناى الهى چنين فرمود:

(أيّها الناس انّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحه ًلحرام اللّه ناكثاً بعهد اللّه، مخالفاً لسنّة رسول اللّه يعمل في عباد اللّه بالإثم، والعدوان فلم يغير عليه بفعل، ولاقول كان حقّـاً على اللّه أن يدخله مدخله ألا وإنّ هؤلاء قد لزمواطاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمن، وأظهروا الفساد، وعطّلوا الحدود واستأثروا با لفىء، واحلّوا حلال اللّه، وحرّموا حلاله)...الخ)(22)

اى مردم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد و با بندگان خدا به گناه و ستم رفتار كند پس به كارى و به گفتارى با او مخالفت نورزد، سزاوار است خداوند او را در جايگاهى كه براى عذاب مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و فىء و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته اند.

3 ـ انحطاط اخلاقى و خطر بازگشت به جاهليت

در بين عواملى كه موجب نهضت حسين بن على(عليهما السلام) شد مى توان گفت اين عامل بزرگترين عاملى است كه زمينه ساز قيام خونين عاشوراست و همين عامل بى اندازه براى اسلام و جامعه اسلامى خطر ساز بود. بهتر است ابتدا به محيط شكل گيرى اسلام و نتايج دعوت پيامبر توجه كنيم آنگاه فاصله رفتار خلفاى اموى از رفتارى كه شايسته جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است، به خوبى روشن مى شود.

از نخستين روزهاى بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و شروع تعليم و تربيت الهى به وسيله او كم كم بر معيارهاى جاهلى خط بطلان كشيده شد ارزشها جاى ضدارزشها را گرفت و آنچه ريشه در اوهام و هواها و جهل بشرى داشت، ريشه كن گرديد.

معيارهاى فضيلت، علم، ايمان(23)، تقوى(24)، جهاد(25)، امانتدارى، شجاعت، عفت نفس، حريّت و آزادگى، ايثار و دهها صفات فاضله انسانى معرفى شد. توحيد و يكتاپرستى جاى شرك را گرفت. زراندوزى و سرمايه دارى و امتيازات نژادى و افتخارات قبيله اى و استثمار و استعباد و ظلم و بى عدالتى، ضدارزش اعلان شد.(26) و(27) برادرى و برابرى جاى خونريزيها و اختلافات قبيله اى را گرفت و خلاصه تعاليم ارزشمند الهى به عصر تاريك جاهليت خاتمه داد و مدينه نمونه اسلامى به وجود آورد.

بر همين اساس انسانهايى تربيت شدند كه همواره بشريت به وجود آنها افتخار مى كند طعم شيرين و لذت بخش تعاليم عاليه اسلام در ذايقه انسانهاى تشنه و مشتاق، آن چنان اثر گذاشت كه در مدت كوتاهى فوج فوج به اسلام گرويدند و بانگ رساى توحيد، انقلابى شگفت و تحوّلى بى سابقه در دنياى آنروز پديد آورد.

در تمام دوران زندگى پربركت پيامبر، آثار اين دگرگونى و تحول مشاهده مى شد كه اين دگرگونى و تحوّل پس از رحلت آن بزرگوار تا سالها همچنان ادامه داشت. از نيمه دوّم حكومت عثمان و تصدى بنى اميه در نظام خلافت

جامعه اسلامى در سراشيبى سقوط اخلاقى قرار گرفت و رفته رفته معيارهاى جاهلى مجدداً زنده شد، رفاه طلبى و آسايش، جايگزين ايثار و شهادت طلبى شد. بى تفاوتى در مقابل بى عدالتيها و ظلمها، حتى از كسانى كه انتظار نمى رفت، ديده مى شد. باطل جايگزين حق گرديد. زندگى هاى ساده و بى آلايش تبديل به زندگى اشرافى شد. تملق و چاپلوسى از حكام، علايق و دلبستگى شديد به دنيا و مقام، زير پاگذاشتن حق، در اكثر جوامع اسلامى ديده مى شد. سكوت مرگبارى در مقابل آن همه فساد جامعه را در لبه پرتگاه قرار داده بود.

با يك مقايسه كوتاه بين عصر درخشان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و زمان حكومت امويان، پس از پنجاه سال، مى توان به عمق فاجعه پى برد.

آن روز تمام وجود رهبر اسلام و پيروانش ايمان و اعتقاد به مكتب بود.(28)
و امروز شك و بى اعتقادى دروجود كارگزاران و مدعيان خلافت حاكم است.
آن روز كارگزاران حكومت بندگان صالح خدا، مانند عمار، ابوذر، سلمان، مقداد، و... بودند.
و امروز وليد بن عقبه فاسق كه آيه نبأ(29) درباره او نازل گشته و سعد بن عبداللّه كه به پيامبر دروغ بست و زياد فرزند زنا، كارهاى كليدى را به دست گرفتند.
آن روز در حفر خندق براى دفاع از مكتب مسلمانان از گرسنگى ، سنگ به شكم مى بستند و براى اسلام جان فدا مى كردند.
و امروز با غنايم بدست آمده از فتوحات اسلامى در سايه قصرها و كنار كنيزان به راحت طلبى و بى تفاوتى خو گرفته اند.
آن روز در دل شبهاى تاريك درخانه ها و سنگرهاى مبارزه، آهنگ دلنشين قرآن و مناجات با خدا به گوش مى رسيد.
و امروز صداى زنهاى آوازه خوان و دفّ و چنگ و پايكوبى و رقص از خانه ها شنيده مى شود.
آن روز سخن از معيارهاى انسانى و فضيلتهاى اخلاقى بود.
و امروز فخر خاندان و طايفه ازد بر بنى تميم است.
آن روز معيار انتخاب كارگزاران، اخلاق، تقوى و شايستگى بود.
و امروز تملق و چاپلوسى و ناديده گرفتن حق و پايمال كردن معيارها جايگزين آن شده است.(30)
آن روز عدالت و فضيلت در جامعه حكومت ميكرد.
و امروز ظلم وبى عدالتى و بيدادگرى غوغا مى نمايد.
آن روز امر به معروف و نهى از منكر، جامعه را از پليديها پاك ميكرد.
و امروز حتى حسين بن على(عليهما السلام) براى نهى از منكر مورد ملامت قرار مى گيرد.(31)
ببين تفاوت ره از كجا تا به كجا؟!!

اكنون جاى اين سؤال است

چه كسانى اين همه دگرگونى و تباهى را به وجود آوردند؟!!

انتقام بنى اميه از اسلام

گرچه با انحراف مسير خلافت رفته رفته دگرگونى هايى در جامعه اسلامى بروز كرد، ولى به شهادت تاريخ، دودمان اموى بزرگترين عامل فساد و تباهى براى جامعه اسلامى بودند.

درعصر جاهليت يكى از سردمداران و مدافعين شرك و بت پرستى و افكار جاهلى، ابوسفيان بوده است.

با ظهور اسلام و مبارزات پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) با انحرافات جاهلى، ابوسفيان و همراهانش سيلى سختى از اسلام خوردند.

او و فرزندانش سالها در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مبارزه و دشمنى صف كشيده اند. أبوسفيان و همسر و فرزندانش تا آن جا كه توانستند به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اذيت رساندند و از كفر و شرك پشتيبانى نمودند.

درجنگ بدر و احد، آتش افروز و گرداننده جنگ بودند و غرض آنها نابودى اسلام بود.

در جنگ بدر سه تن از فرزندانش، معاويه و حنظله و عمرو شركت داشتند. على(عليه السلام) حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد و معاويه گريخت، چنان فرار كرد كه هنگامى كه به مكه رسيد، پاهايش ورم كرده بود و تا دو ماه خود را معالجه مى كرد(32).

همسر ابوسفيان پس از پايان جنگ احد در بين شهدا مى گشت و آنها را مثله مى كرد و از تكه هاى بدن شهدا براى خود و همراهانش گردنبند مى ساخت تا به حمزه رسيد پس از مُثله كردن بدن حمزه، جگر او را بيرون آورد و تكه اى از آن جدا ساخت و دردهان گذاشت، ولى چون نتوانست آنرا ببلعد، به زمين انداخت(33)و(34).

در فتح مكه ابوسفيان و همسرش، از ترس كشته شدن، اسلام آوردند و او دركفر باطنى و نفاق باقى ماند تا مُرد و هيچ گاه سينه او از كينه اسلام و دودمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پاك نشد.

بعد از او فرزندش معاويه همين كينه توزى را ادامه داد. وى تلاش مى كرد اسلام را از ريشه بخشكاند و دين را مسخ و روش جاهليت و آل حرب و طريقه بنى اميه را زنده كند.

دودمان ابوسفيان پس از فتح مكه از مبارزه مستقيم با اسلام مأيوس شدند و به ظاهر اسلام آوردند ولى سينه آنها مملو از كينه و دشمنى با اسلام و دودمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) باقى ماند و هرگاه فرصت به دست مى آوردند، در صدد نابودى روش پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر مى آمدند، تا در زمان خليفه دوّم، كه معاويه به امارت شام منصوب شد، تصميم گرفت با نام اسلام ارزشهاى جاهلى را جايگزين ارزشهاى اسلامى كند از نيمه حكومت عثمان علناً به اين كار ادامه مى داد. تا روزى كه به حكومت مطلق رسيد، با هر چه رنگ اسلام واقعى داشت به مبارزه برخاست.

معاويه قصد دفن اسلام را داشت

مسعودى از كتاب الموفقيات ابن بكار از مطرف بن مغيرة بن شعبه نقل كرده است كه پدرم همواره با معاويه ملاقات ميكرد، بعضى از مواقع ما با او بوديم.

در بازگشت از نزد معاويه از زيركى او براى ما سخن مى گفت ولى شبى به منزل آمد و بسيار ناراحت بود، از خوردن شام خوددارى كرد.

مدتى صبر كرديم، شايد علت را خود بگويد ولى چيزى نگفت، گفتم پدر چرا امشب غمناكى؟ گفت: پسر من از نزد خبيث ترين مردم آمده ام.

من با معاويه خلوت كردم به او گفتم تو به آرزوهايت رسيده اى، اكنون پير شده اى وقت آن است كه به عدالت بيانديشى و خير و نيكى را گسترش دهى و به برادرانت از بنى هاشم احسان وصله رحم كنى. به خدا قسم نزد آنها چيزى نيست كه از آن بترسى. معاويه گفت: هرگز چنين كارى نكنم. سپس از ابوبكر و عمر و عثمان ياد كرد و گفت: كه هر يك از آنها حكومت يافتند، وقتى مردند اسمشان هم از ميان رفت.

ولى هر روز پنج مرتبه بانگ (أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه) ازمأذنه ها شنيده مى شود. با اين برنامه چه چيز باقى مى ماند؟ بايد اين مراسم متروك و دفن شود.(35)

معاويه مى خواست نام و نشان اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از بين ببرد و چيزى باقى نگذارد. حتى مورخين بيگانه به اين حقيقت اعتراف كردند.

ويل دورانت ميگويد:

از جمله مقاصد معاويه در پيكار با علىّ(عليه السلام) اين بود كه اقليت نخبه قريش را به رياستى كه پيش از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) داشت برساند(36).

كينه توزى معاويه با على(عليه السلام) و بهانه كردن خون عثمان و جنگ طولانى صفّين و دستور لعن على(عليه السلام) درمعابر و جعل حديث عليه دودمان رسالت همه در راستاى دشمنى و حقد و كينه اى بود كه دودمان ابوسفيان و اموى با اسلام داشتند و در تمام دوران زندگى قصدشان انتقام گرفتن از دودمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اسلام بود و گهگاه در گفتارشان تصريح به اين مطلب مى كردند.(37)

نتيجه گفتار

اكنون با اين شرايطى كه پيش آمده و اسلام در معرض نابودى كامل قرار گرفته و فساد در سرتاسر جامعه اسلامى گسترش پيدا كرده است و جمعى نا آگاه يا بى تفاوت از كنار اين مسايل مى گذرند، چه كسى به داد اسلام برسد؟! و طشت رسوايى دشمنان ديرينه اسلام را از بام بيندازد و بانگ بيدار باش سر دهد. و فتنه و نقشه خائنانه بنى اميه را بر ملا كند و اين ننگها را از دامن اسلام بزدايد.

غير از حسين بن على(عليهما السلام) فرزند فاطمه(عليها السلام) سبط پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و عصاره نبوت و رسالت و آئينه تمام نماى اسلام چه كسى مى تواند چنين موجى ايجاد كند كه براى هميشه اسلام را بيمه نمايد؟!

امام در تبيين هدف قيامش به برادرش محمّد حنفيه فرمود:

(وإنّي لم أخرج أشراً و لابطراً و لامفسداً ولاظالماً و إنما خرجت لطلب الإصلاح في اُمّة جدي اُريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر وأسير بسيرة جدي وابي علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)(38)) من براى رسيدن به مقام و مال دنيا و ستم و فساد در جامعه اسلامى خروج نكرده ام من براى اين كه جامعه اسلامى را اصلاح كنم، اراده دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) ادامه دهم. علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان (رضوان اللّه تعالى عليه) روزى به مناسبت ايّام محرم فرمود:

اگر قيام امام حسين(عليه السلام) كه در سال 61 هجرى اتفاق افتاد، در سال 71 هجرى يعنى ده سال بعد بوقوع پيوسته بود، نشانى و ردپايى از اسلام باقى نمى ماند.

4 ـ بى عدالتى و گسترش ظلم در جامعه اسلامى

از آيات صريح قرآن و منابع دينى به خوبى استفاده مى شود، كه فرستادگان خداوند و هدايت گران بشريت در بين اهداف مقدسى كه داشتند، دو موضوع را بيشتر تعقيب مى كردند و در سرلوحه برنامه هاى خود قرار مى دادند:

1 ـ تأمين عدالت اجتماعى; 2 ـ آگاهى مردم

پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كم و بيش عدالت رعايت مى شد، امّا با روى كار آمدن مجسمه تقوى و عدالت، مولى الموحدين، على بن ابى طالب(عليه السلام)، دوران طلايى امت اسلامى آغاز شد، او جز به عدالت نمى انديشيد و جز به عدالت عمل نمى كرد. و مى فرمود: (العدل أوسع الأشياء في التواصف وأضيقها في التناصف).(39)

عدالت درگفتن بسيار آسان است ولى در اجرا و پذيرش و زيربار آن رفتن بسيار مشكل است.

او زندگى و روش و حكومت خود را براساس عدل پى ريزى كرد و همواره در اين راه تلاش و كوشش مى نمود. با اينكه دشمنان على(عليه السلام) تلاش كردند، فضايلش پنهان بماند، داستانهاى بسيارى از عدالت او در دوران خلافت كوتاهش نقل شده كه انسان را به شگفتى وا مى دارد و هر كدام مى تواند درسى براى انسانهاى جوياى سعادت و حكومتهاى عدالت طلب باشد.

عاصم بن كليب از پدر خود روايت مى كند كه ماليات اصفهان را نزد على(عليه السلام) آوردند، او اموال را به هفت سهم ميان مردم تقسيم كرد و هر قسمت را به يك فرمانده و امير داد. كه او به مردم خود تقسيم كند، ميان آن اموال يك قرص نان پيدا شد، امام قرص نان را به هفت تكه قسمت نمود و هفت امير را احضار كرد و در تقسيم آن بين آنها قرعه زد.

قرعه براى اين بود كه اگر تكه هاى نان بزرگ و كوچك است، عدالت رعايت شده باشد(40).

باز شعبى گويد: على زره خود را كه سرقت شده بود نزد مردى نصرانى ديد، او را نزد شريح قاضى كه خود منصوب كرده بود برد و كنار او نشست، دعوى طرح شد شريح به على(عليه السلام) گفت: آيا بيّنه دارى؟

او به خنده فرمود: خير.

مرد نصرانى زره را برداشت و بُرد، چون كمى دور شد، برگشت و گفت: من گواهى ميدهم كه اين گونه محاكمات به انبياء اختصاص دارد، زره را باز گرداند و مسلمان شد، و داستان زره را نقل كرد كه كجا به دست او افتاده، على(عليه السلام) زره و اسبى به او بخشيد، او در جنگ نهروان با على(عليه السلام) بود(41).

براى على(عليه السلام) عدالت مطرح بود و در اين راه خويش و بيگانه، دوست و دشمن، تفاوت نمى كرد. داستان عقيل، و آهن گداخته شده و نامه او به عثمان بن حنيف و دهها نمونه ديگر بيانگر اين مدعاست.

ولى با كمال تأسف، دشمن كينه توزى مانند معاويه و كسانى كه عدالت براى آنها سنگين بود و مردم ناآگاه، عرصه را بر او تنگ كردند.

جنگ داخلى از يك طرف، ناآگاهى مردم از طرف ديگر و انسانهاى علاقمند به جاه و مقام، دوران زندگى پربركت على(عليه السلام) را كوتاه كرد و ميدان را براى ديگران كه جز به رياست و دنيا فكر نمى كردند، باز نمود. آنها هم از هيچ جنايتى دريغ نكردند.

جنايات معاويه و مرگ عدالت

عدالت روح جامعه است و يك ملت جز در پرتو عدالتى عمومى و همه جانبه نمى تواند پايدار و جاويد بماند، با مرگ عدالت، مرگ جامعه حتمى و قطعى است. مرگ عدالت زمانى است كه زمامداران جامعه كه خود بايد پاسدار عدالت بوده باشند به سوى ظلم و فساد و تجاوز منحرف شده و دست تعدى به نواميس عمومى اجتماع دراز كنند. در اين لحظه خطرناك است كه ظلم و فساد در تمام شئون اجتماعى رخنه نموده و مردم نيز با ديدن الگوهاى فاسدى كه در رأس جامعه جاى گرفته اند، به ظلم و فساد گرايش مى يابند.

ستم فراگير مى شود و عدالت مى ميرد و پيوند هاى اجتماعى از هم گسسته مى شود. پس از جنگ طولانى صفين و نيرنگ معاويه و همراهانش و پيروزى نسبى آنها، ستمهاى او به اوج خود رسد.

برخى از جنايات معاويه در زمان على بن ابى طالب(عليه السلام)

از سال 37 هجرت معاويه هر چند بارلشگرى كوچك به گوشه و كنار سرزمينهاى تحت حكومت امام على(عليه السلام) مى فرستاد. تا بكشند! بسوزانند! غارت كنند! اسير بگيرند! و پس از ويرانى كامل بازگردند.

افرادى چون نعمان بن بشير، سفيان بن عوف، عبداللّه بن مسعد، ضحاك بن قيس، بسربن ارطات و امثال آنها كسانى بودند كه فرمان معاويه را كه ارمغانى از مرگ و نابودى وترس و رعب و وحشت، براى سرزمينهاى آباد اسلامى مانند عراق و حجاز و يمن بود، اجرا مى كردند.

برخى از فرمانهاى معاويه

در مأموريت انبار به سفيان بن عوف فرمان داد: (اقتل كلّ من لقيته، واخرب كلّ مامررت به) بكش هر كه با تو روبرو شود و ويران كن هر چه را ديدى(42).

علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) وقتى شنيد كه به انبار حمله شده فرمود: شنيده ام در حمله انبار به يك زن تحت الحمايه اسلام كه نصرانى بوده، ستم شده و زيور و دستبندش به يغما رفته است. (فلو أن امرءاً مسلماً مات دون هذا أسفاً لم يكن عليه ملوماً بل كان به جديراً.) اگر مسلمانى از اين اندوه بميرد، سزاوار است و بر اوملامتى نيست.(43)

معاويه به عبداللّه بن مسعده امر كرد: (أن يصدّق من مرّ به من أهل البوادي و أن يقتل من امتنع من عطائه.) از اينجا تا مكه هر كس از قبائل بدوى به تو زكات نپرداخت، به قتل برسان.(44)

به بسربن ارطاة امركرد: در بلاد اسلامى گردش كنند و از هواداران على هر كه را ديدند بكشند. (أن يسيروا في البلاد فيقتلوا كلّ من وجدوه من شيعة على.)(45)

بُسر جنايتكار و خون آشامى بود كه به پير و جوان و بيگناه و بيمار رحم نمى كرد. او وقتى به يمن رفت، عدّه اى را كشت، فرماندار اين سرزمين از طرف امام عبيداللّه فرزند عباس بود كه در آن هنگام در يمن حضور نداشت، دو كودك خردسال او را دستگير كرده و به دست خود سر آنها را بُريد.

مورخين مى نويسند: همسر عبيداللّه به بسر گفت: اى مرد اين همه كشتاركردى ديگر چرا اين دو كودك خردسال را به قتل رساندى؟ به خدا قسم درجاهليت و اسلام هيچ كس اين گونه كودكان را نمى كشت.

گفته اند مادر داغديده اين دو كودك، در مصيبت آنها به درد و رنج دچار گشته و چون ديوانگان عقل خويش را از دست داد. تنها به سخنى گوش مى سپرد كه از دو فرزندش صحبتى به ميان مى آيد.(46)

بسربن ارطاة در يكى از يورشهاى وحشيانه اش، قبيله هَمْدان را مورد حمله قرار داد، مردانشان را كشت و زنانشان را اسير نمود. اينان اولين دسته از زنان مسلمان بشمار مى آمدند كه با وجود وفادارى به اسلام، اسير شده و بر سر بازار براى فروش عرضه گرديدند(47).

جنايات معاويه پس از شهادت على بن ابى طالب(عليه السلام)

آنچه ذكر شد گوشه اى از ستمهاى معاوية بن ابى سفيان بود كه دردوران حيات و حكومت على بن ابى طالب(عليه السلام) انجام داد.

و امّا پس از شهادت امام(عليه السلام) جناياتى مرتكب شد كه روى تاريخ را سياه كرده است، براى نمونه به برخى اشاره مى شود:

1 ـ شهادت سبط اكبر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، حسن بن علىّ(عليهما السلام)

2 ـ كشتن آزاد مردانى كه آثار سجده در جبين آنها پيدا بود و هرگز در مقابل باطل سكوت نكرده بودند و از ياد خدا غافل نشده بودند. مانند عمر بن حمق و حجر بن عدى و اصحابش.

3 ـ الحاق زياد به ابوسفيان برخلاف گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: (الولد للفراش و للعاهر الحجر) و مسلط ساختن او بر مردم كوفه، كه حسين بن على(عليهما السلام) در نامه خود به معاويه نوشت:

(ثمّ سلطّته على أهل الإسلام يقتلهم، ويقطع أيديهم وأرْجُلهم من خلاف ويصلبهم على جزوع النخل).(48) زياد را بر امت اسلام مسلط كردى تا آزادمردان را بكشد و دست و پاى آنها را جدا كند و آنها را به درختان خرما بدار زند.

ابن ابى الحديد مى نويسد: زياد دوستان على(عليه السلام) را زير هر سنگ و كلوخى كه يافت، به قتل رساند و آنها را دچار وحشت ساخت و دست و پاى آنها را قطع كرد و آنان را به دار آويخت و از عراق آنها را بيرون كرد، تا جايى كه حتى يك فرد معروف از شيعيان على(عليه السلام) در عراق باقى نماند.(49)

4 ـ معاويه به سرتاسر كشور اسلامى دستور سبّ على(عليه السلام) و خاندان او را داد. علامه امينى مى فرمايد: لعن على(عليه السلام) و خاندان وى بصورت يك سنت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر امويين در سراسر كشور نصب شده بود كه بر بالاى آن على(عليه السلام) را لعن مى كردند.(50)

5 ـ گرفتن بيعت براى يزيد. تمام جنايات معاويه يك طرف و اين جنايت در يك طرف. معاويه به اين اقدام كار خلافت اسلامى را به جايى رساند كه جوانى نالايق و بى دين را كه شراب مى خورد و قمار مى زد و سگ بازى مى كرد و اشعار عاشقانه مى خواند با ديكتاتورى بر مردم تحميل كرد.

با آنچه ذكر شد نه اميدى به عدالت هست و نه اميدى به بقاى اسلام.

حسين بن على(عليهما السلام) در دوران معاويه تا توانست كارهاى زشت و بى عدالتى هايش را به وسيله نامه به او گوشزد كرد.

درنامه اى جنايات معاويه را در رابطه با قتل حجر و اصحابش و قتل عمربن حمق و الحاق زياد به ابى سفيان ذكر ميكند سپس مى فرمايد:

(واتّق اللّه يا معاويه واعلم أنّ للّه كتاباً لايغادر صغيرة ولاكبيرة إلاّ احصاها واعلم أنّ اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنة وأخذك بالتهمة وامارتك صبيّاً يشرب الشراب ويلعب بالكلاب ما أراك إلاّ قد أ وبقت نفسك وأهلكت دينك وأصعت الرعيّه والسلام.)

بدان اى معاويه خداوند تو را فراموش نمى كند اين كه مردم را با گمان مى كشى و با تهمت دستگير مى كنى و بچه اى را (يزيد) بر مردم امارت و حكومت دادى كه شراب مى نوشد و با سك بازى مى كند، اى معاويه خود را به هلاكت افكندى و دينت را فانى ساختى و اجتماع اسلامى را ضايع و نابود نمودى(51).

با مرگ معاويه و روى كار آمدن يزيد ديگر همه چيز تمام شده و زبان پند و موعظه سودى نداشت بى عدالتى و فساد كه در مركز حكومت ريشه داشت در تمام شريانهاى حياتى جامعه نفوذ كرده بود.

بايد راه و روشى اتخاذ كرد كه با قدرت كوبنده اش موج شديد ستم را در هم كوبد و گردنكشان جامعه را محكوم به مرگ و نيستى سازد و هميشه براى آيندگان درسى در مقابل گسترش ستم و ستمگران باشد.

حسين بن على(عليهما السلام) تصميم خود را گرفت

يزيد پس از روى كار آمدنش با شتابزدگى به حاكم مدينه دستور داد از حسين بن على(عليهما السلام) براى او بيعت بگيرد، وليد هم پيشنهاد او را به امام اعلام كرد.

امام به او فرمود:(أيّها الأمير إنّا أهل بيت النبوّة، ومعدن الرساله، و مختلف الملائكة، ومحل الرحمة بنا فتح اللّه، وبنا ختم و يزيد رجلٌ فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرّمة معلن بالفسق، ومثلي لايبايع مثله.) اى حكمران ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم خانه ما محل آمد و رفت فرشتگان است فيض خداوند از ما شروع شد و به ما ختم خواهد شد. ييزيد مردى است كه شراب مى نوشد و مردم بى گناه را مى كشد و آشكارا گناه و فسق انجام مى دهد و كسى مانند من با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد(52)

حسين بن على(عليهما السلام) با اين بيانات همه چيز را روشن ساخت. و از مدينه با نزديك ترين عزيرانش براى انقلابى خونبار خارج شد.

سلام اللّه على الحسين وعلى اصحاب الحسين وعلى اولاد الحسين

برخى از كتابهائى كه در اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته است

1 ـ قران كريم.
2 ـ بحارالانوار
3 ـ الغدير.
4 ـ نهج البلاغه
5 ـ كامل ابن اثير.
6 ـ پرتوى از عظمت حسين(عليه السلام)
7 ـ درسهائى كه حسين به انسانها آموخت
8 ـ تاريخ طبرى
9 ـ موسوعة كلمات الحسين(عليه السلام)
10 ـ عايشه در دوران معاويه
11 ـ النصايح الكافيه
12 ـ تاريخ ويل دورانت
13 ـ قيام امام حسين(عليه السلام) پس از پنجاه سال
14 ـ مقتل خوارزمى
15 ـ الإمامة و السياسة
16 ـ الإسلام والاستبداد السياسى
17 ـ مروج الذهب
18 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
19 ـ سفينة البحار
20 ـ نهج الفصاحة
21 ـ قمقام
22 ـ شهيد جاويد
23 ـ سيره ابن هشام
24 ـ خصال صدوق
25 ـ العدالة الاجتماعيه
26 ـ الف باى فكرى امام حسين(عليه السلام)
27 ـ حماسه حسينى
28 ـ عقد الفريد.

فصل دوّم:

درسها و پيامهاى عاشورا

از دقّت در حادثه كربلا و پيامهايش و نيز سخنان سيدالشهداء(عليه السلام) و موضعگيرى هايش، نكاتى آموزنده به دست مى آيد كه مى توان بعضى از آنها را اينگونه برشمرد:

1ـ احياء سنّت

از انحرافات حكومت امويان، احياءِ سنّت هاى جاهلى و سست و نابود ساختن سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) بود. امام حسين(عليه السلام) قيام كرد تا سنّت پيامبر را احياء كند. اين مضمونى است كه در كلام آن حضرت نهفته است، آنجا كه فرمود: (انّي لم أخرج اَشِراً ولابَطِراً...)(53) من به عنوان فساد و عيّاشى و طغيان و ستم خروج نكردم، بلكه خروج كردم تا در امّت جدّم (اصلاح) كنم و طبق سنّت جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) سير و حركت كنم.

2ـ افشاى باطل

بنى اميّه، با چهره بظاهراسلامى خود مايه فريب و اغواى مردم بودند. نهضت كربلا با افشا كردن ماهيّت كفر بنى اميّه و چهره آنان، به تاريخ بشر و به مسلمان ها درس داد، تا بيدار و هشيار باشند و فريب چهره هاى نقاب زده و پنهان شده در پشت ماسك دين را نخورند.

3ـ احياء امر به معروف

باز در كلام امام حسين(عليه السلام) است كه فلسفه و مبناى حركت كربلايى خويش را (امر به معروف) و (نهى از منكر) مى شمارد. فلسفه نهضت او احياءِ اين فريضه فراموش شده است: (اُريد اَن آمُر بالمعروف وأنهى عَن المنكر).(54) نيز فرمود: (اللّهمّ انّي اُحبّ المعروفَ واُنكِرُ المنكر)(55).

4ـ تفكيك مؤمنان و مسلمان نمايان

تا صحنه آزمايش پيش نيايد، دينداران واقعى و دينداران سطحى و مدعيان ايمان از هم شناخته نمى شوند. كربلا آزمايشگاهى بود كه ميزان ايمان و صحّت ادّعاهاى مسلمانان در ديندارى و پاى بندى به حق و مكتب شناخته شد. و تا چنين تفكيك و مرزبندى انجام نگيرد، جامعه اسلامى و مسلمين هويّت و قدرت و جايگاه خويش را نمى شناسند. امام نيز فرمود كه مردم فرزند دنيا هستند،وقتى آزمايش به ميان آيد، دينداران كم مى شوند: (الناس عبيد الدنيا... فاذا محصِّوا بالبلاء قلّ الديّانون)(56).

5ـ عزّت

سيد الشهدا(عليه السلام) از خاندانى است كه مظهر عزّت و آزادگى اند. آن حضرت، سر دوراهىِ زندگى ذلّت بار يا مرگ شرافتمندانه، هرگز زير بار ذلّت نرفت و از مرگ سرخ استقبال كرد. و اين سخن اوست كه فرمود: (ابن زياد، مرا ميان شمشيرهاى آخته و ذلّت مخيّر ساخته است. ولى هيهات كه ذلّت و ننگ را بپذيرم: (هيهات منّا الذلّه).(57)

6ـ مبارزه با طاغوت

نهضت عاشورا، مبارزه با طاغوت بود. طاغوت آن زمان، حكومت جائرانه يزيدبن معاويه بود. امام حسين(عليه السلام) نيز در اين مبارزه، به سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) استناد فرمود: (من رأى سلطاناً جائراً...) هركس حكومت ستم پيشه اى را ديد كه حرام هاى الهى را حلال و حلال ها را حرام مى شمارد، به ظلم و ستم رفتار مى كند، اگر بر او نشورد، بر خداست كه او را به جايگاه (وكيفرش) برساند.(58)

7ـ همه چيز فداى دين

جايگاه و ارزش (دين) تا حدّى است كه همه چيز، حتّى خون عزيزترين انسانها مثل حسين بن على(عليهما السلام) و برادران و فرزندان و يارانش بايد فداى راه دين شود. از اين كه آن حضرت، حاضر شد در راه دين شهيد شود و به استقبال شهادت و اسارت رفت، معلوم مى شود كه ارزش دين بالاتر از هرچيز است و هنگام نياز، بايد همه چيز، فداى بقاى دين گردد.

8ـ احياء مكتب شهادت

آنچه مايه بقاء و قدرت و شكوه دين است، جهاد و فرهنگ شهادت طلبى است. امام حسين(عليه السلام) براى اين كه اعلام كند دين، تنها نماز و روزه و حج نيست، دست به آن قيام زد، تا مكتب شهادت و فداكارى در راه دين خدا را زنده نگهدارد و روحيه رفاه طلبى و سازش و زندگى دوستى را از بين ببرد. امام حسين، در خطبه اى در طول راه با جمله (فانّي لاأريس الموتَ إلاّ سعادة...)(59) تأكيد بر همين شهادت طلبى در راه دين نمود.

9ـ مقاومت تا آخر

آنچه نشانه عقيده و پايدارى است، مقاومت تا آخر خط و دست برنداشتن از خواسته ها و اهداف متعالى است. سيدالشهدا در نهضت عاشورا چنين كرد. تا آخرين نفر، تا آخرين نفس مقاومت كرد ولى تسليم دشمن نشد، و اين درسى براى امّت اسلام در برابر متجاوزان به حريم استقلال و ناموس مسلمين است.

10ـ سربازگيرى براى جبهه حق

از كربلا مى آموزيم كه درهمه حركتهاى انقلابى و اصلاحى، بايد از نيروهاى موجود در جامعه، يار و سرباز گرفت، از همه طبقات و اقشار، از همه مقاطع سنّى، دراينصورت است كه يك حركت به ثمر مى رسد. امام حسين(عليه السلام) در ميان اصحاب خود، پيرو جوان داشت، سياه و سفيد و برده و آزاد وزن و مرد و حتى نوجوان، در جبهه حقّ سيدالشهدا حضور داشتند.

11ـ نترسيدن از كمى نفرات

عاشورا جلوه كامل اين كلام مولا أميرالمؤمنين(عليه السلام) بود كه: (لاتَسْتَوحِشوا في طريقِ الهُديس لِقلّةِ اَهْلِهِ) (نهج البلاغه). در راه هدايت و حق، از كمىِ نفرات، وحشت نداشته باشيد. وقتى كسى يا گروهى ايمان به هدف داشتند، پشتوانه اى قوى دارند و نبايد از كمى ياران بترسند و عقب نشينى از جبهه حق كنند. امام حسين(عليه السلام) حتى اگر تنها هم مى ماند، از ميدان دفاع از حق برنمى گشت. شاهدش سخن او در شب عاشورا بود كه فرمود: برويد، اينان با من كار دارند... (فليسَ المطلوبُ غيرى وَلَو قتلوني مافكروا فيكم)(60).

12ـ آميختن كار فرهنگى به ايثار

كربلا، تنها صحنه آموزش فرهنگى و موعظه و اخلاص در دعوت نبود، تنها ميدان جهاد و جانبازى و بى باكى نبود. حسين بن على(عليه السلام) پيامى داشت كه در نهضت كربلا نهفته است. نجات اسلام و بيدارى مردم و ارتقاء سطح انديشه ها و ايمان ها را در سايه شجاعت، جانبازى، ايثار و اخلاص انجام داد، تا آن حركتِ جهادى و فرهنگى به ثمر برسد و نجات بخش گردد.

13ـ پيروزى خون بر شمشير

سلاح مظلوميّت، از مؤثرترين سلاحهاست. احساسات را برمى انگيزد و حادثه اى را جاودانه مى سازد. در كربلا يك طرف (سلاح شهادت) بود، يك طرف شمشيرهاى بى دينان و ظالمان. گرچه در ظاهر، امام و يارانش شهيد و قتل عام شدند، ولى در نهايت، پيروزى با سيدالشهدا بود و خون او باطل را رسوا و حق را يارى كرد. امام سجّاد(عليه السلام) به ابراهيم بن طلحه كه در مدينه از آن حضرت پرسيد: چه كسى پيروز شد، فرمود: هنگام اذان معلوم مى شود كه چه كسى پيروز شد: (اذا دَخل وقتُ الصلاةِ فاَذِّنْ وَاَقِم، تَعرِفْ مَنِ الغالبُ)(61).

14ـ نهراسيدن از محاصره نظامى و اقتصادى

از درسهاى عاشورا مقاومت بر سر عقيده و ايمان است، حتى در شرايط حصر نظامى و اقتصادى. امام حسين(عليه السلام) را از همه سو محاصره كردند، آب را هم بر او بستند، مانع پيوستن ديگران براى يارى او شدند، ولى كربلائيان دست از هدف برنداشتند و خود را نباختند. امّت مسلمان در مقابل محاصره نظامى (فرزند عاشورا)است و در برابر حصر اقتصادى (فرزند رمضان).
على(عليه السلام) هم فرموده بود:اگر همه پشت در پشت به جنگ من آيند، من كسى نيستم كه پشت به جبهه كرده، فرار كنم. (لو تظاهرت العربُ على قتالي لما وليّتهم الأدبار).(62)

15ـ برنامه ريزى

امام حسين(عليه السلام) براى همه مراحل نهضت خود، برنامه داشت. چه در مقدمات آن مانند امتناع از بيعت و بيرون رفتن از مدينه و اقامتِ چند ماهه در مكّه، وچه در ذى المقدمه، از قبيل نوشتن نامه به شخصيتهاى كوفه و بصره و دعوت از ديگران به نهضت، و سخنرانيهاى در مكّه و منا و طول راه و خود كربلا. همه اينها در راستاى هدفى بود كه امام حسين(عليه السلام) دنبال آن بود. هيچ صحنه اى از قيام عاشورا بدون تدبير و برنامه ريزى پيش نيامد. حتى در صبح عاشورا هم آن گروه اندك از ياران را سازماندهى كرد و مسؤوليت افراد و فرماندهان را معيّن ساخت.

16ـ استفاده از نقش زن

زن به لحاظ تأثيرپذيرى و تأثيرگذارى عاطفى، در بسيارى از حركتها حضور داشته و نقشى را ايفا كرده است. از داستان انبياى گذشته (همچون موسى، عيسى، ابراهيم و...) تا حوادث عصر پيامبر، همه جا زن حضور داشته است. در حادثه كربلا هم نقش حضرت زينب و سكينه و همسران شهداى كربلا و اسيران اهل بيت درماندگار ساختن حادثه، مهمّ بوده است. پيام رسانى در هرحركت، موضوع مهمّى است كه اغلب زنان و خانواده هاى شهدا مى توانند انجام دهند. زنان در كربلا، بار عاطفى ماجراى عاشورا را بيشتر كرده اند.

17ـ پيوند حماسه و عرفان

در مبارزات، نبايد عبادات و توجّه به خدا و بُعد معنوى فراموش شود. در كنار جهاد، عبادت و نماز هم بايد باشد. امام حسين(عليه السلام) شب عاشورا را براى تلاوت قرآن و نماز خواندن و مناجات مهلت خواست و فرمود: (إنّي اُحبُّ الصلاة). حضرت زينب، حتى دراين سفر هم نماز شب خود را (هرچند نشسته) فراموش نكرد. شب عاشورا، خيمه ياران امام، پر از زمزمه عبادت و نيايش بود. ظهر عاشورا امام نماز اوّل وقت را برگزار كرد.

18ـ عمل به تكليف

آنچه مهمّ است، عمل به تكليف و انجام وظيفه است، چه به پيروزى بيانجامد، چه به شكستِ ظاهرى. اساساً پيروزى همان عمل به وظيفه است، نتيجه هرچه كه باشد. امام امت(قدّس سرّه) فرمود: ما مأمور به انجام وظيفه ايم، نه تابع نتيجه. سيدالشهدا(عليه السلام) نيز نسبت به سفر به كربلا فرمود: (أرجو اَنْ يكونَ خيراً ما اَرادَ اللّهُ بِنا، قُتِلْناس اَمْ ظَفِرنا)(63) آنچه را خدا بخواهد، چه بصورت كشته شدن يا پيروزى، اين خير است. آرى... (فرهنگ عمل به تكليف).

19ـ فرد، فداى مكتب

با معيارهاى دينى، اهميّت مكتب و اسلام، بيش از افراد است، حتى اگر افراد برجسته اى همچون على(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) باشند. براى باقى ماندن مكتب و ارزشهاى دينى، معصومين فدا مى شوند و خون و جان خويش را فدا مى كنند. امام حسين(عليه السلام) بيعت با يزيد را بر خلاف اهداف دين مى داند و با ردّ آن (مِثْلي لاسيُبايِعُ مِثْلَهُ)(64) جان خود را هم فدا مى كند و بر سركار آمدن امثال يزيد را براى اسلام فاجعه آميز مى داند و مى فرمايد: (وعلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَدْ بُلِيَتِ الاُمّةُ بِراع مثلِ يزيد).(65) پس مكتب بايد بماند، هرچند پيروان مكتب فدا شوند. اين دستور و حركت، براى هميشه است، نه خاصّ زمان آن حضرت.

20ـ حمايت از ولىّ امر

صحنه هاى عاشورا جلوه هاى حمايت از رهبر است. گرچه امام حسين(عليه السلام) بيعت خود را از ياران برداشت، ولى آنان دست از رهبر نكشيدند و ولّى امر خود را تنها نگذاشتند. سخنان كسانى كه در شب عاشورا در حمايت آن حضرت سخن گفتند، همچون زهير، حبيب، قابل توجّه است. حتّى در رجزهايى كه در ميدان نبرد مى خواندند، حمايت از رهبر مشهود است. حضرت عبّاس(عليه السلام) سوگند مى خورد كه اگر چه دست را ستم را قطع كنيد، ولى دست از حمايت از دين و امام برنمى دارم:
(إنّي اُحامي أبداً عَنْ ديني، وَعَنْ امام صادقِ اليقين)(66).
مسلم بن عوسجه هم پس از مجروح شدن، در آخرين لحظات، وصيّتى كه به حبيب بن مظاهر داشت، اين بود كه دست از امام برندارد و در راه او جان فدا كند: (اوصيك بهذا اَنْ تموتَ دُونَهُ)(67).

21ـ دنيا، لغزشگاه خطرناك

دنياطلبى و مالدوستى مايه همه فتنه ها و لغزشهاست. بسيارى كه به انحراف كشيده شده اند يا دست از وظيفه برداشته اند، در دامن دنيا لغزيده اند.دنياطلبى ابن زياد و عمرسعد را به جنگ با حسين(عليه السلام) واداشت. ضربه خوردگانِ سياسى زمان حضرت على(عليه السلام)، نيرو براى كوفه فرستادند، دلباختگان حكومتِ رى و شيفتگانِ جوايزامير كوفه، دست به خون حسين بن على(عليهما السلام) آغشتند، حتّى آنان كه اسب بر بدن امام تاختند، پيش ابن زياد رفتند و به خاطر اين جنايت، درخواستِ جايزه كردند. ياران حسين(عليه السلام)، چون دلباخته دنيا نبودند، براحتى حاضر شدند در راه دين خدا فدا شوند. سيدالشهدا(عليه السلام) هم مردم را فرزندان دنيا خواند، و اينكه دين، تنها بر زبان آنان جارى است و هنگام خطر، درپى دنياى خود مى روند: (النّاسُ عَبيدُ الدّنيا وَالدّينُ لَعِقٌ عَليس اَلسِنَتِهم يَحُوطونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ)(68).
در خطبه اى هم صبح عاشورا خطاب به دشمن فرمود كه دنيا فريبتان ندهد: (فَلاتَغُرّنكم هذه الدّنيا، فانّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إليها)(69).

22ـ راه بازگشت، هميشه باز است

هرگز براى توبه، دير نيست. كسى مثل حرّبن يزيد، كه عامل به محاصره افتادن امام حسين و اهل بيت او شد، با آنكه فرمانده لشكر هزار نفرى كوفه بود، صبح عاشورا از مسير باطل به مسير حق بازگشت و به امام حسين(عليه السلام) پيوست و با توبه و جهاد در ركاب امام، به يكى از شهداى بزرگ كربلا تبديل شد. اين، باز بودن راه سعادت را به روى همه انسانها در همه حالات و شرايط مى رساند.

23ـ آزادگى

كربلا مكتب آزادگى است و حسين(عليه السلام)، معلّم آزادى و دعوت كننده به آن. آزادگى ارزشى است كه در همه ملل طرفدار دارد، حتى براى غير مسلمان هم خصلتى ارزشمند محسوب مى شود. امام خطاب به سپاه كوفه و لشكريان عمر سعد فرمود: (إنْ لم يَكُنْ لكم دينٌ وكنتُم لاستخافونَ المعادَ فكونوا اَحْراراً في دُنياكم)(70).

گر شما را به جهان دينى و آئينى نيست

لااقل مردم آزاده به دوران باشيد

حتّى (گاندى) مى گويد: من براى مردم هند، چيز تازه اى نياوردم، فقط نتيجه اى را كه از مطالعات و تحقيقاتم در باره تاريخ زندگى قهرمانان كربلا به دست آورده ام، ارمغان ملّت هند كردم...)(71).

24ـ پيشگام نبودن در جنگ

جنگ، هيچ وقت اصل اوليه در اسلام نيست، هميشه براى زدودن موانع از راه هدايت مردم است. بنابراين، پيامبر، حضرت امير و امام حسين، پيوسته مى كوشيدند كه بدون درگيرى كارپيش رود و به همين خاطر در جنگها سعى مى كردند آغازگر حمله نباشند و تا آخرين لحظه اميد به هدايت آنان داشتند. امام حسين(عليه السلام) فرمود: (ماسكُنْتُ لِأَبْدَأهُمْ بِالقتالِ)(72).

25ـ حمايت از حقوق مردم

گرچه كربلا، صحنه جنگ بود، ولى در همانجا هم مراعات حقوق مالى مردم از سوى امام حسين(عليه السلام) انجام مى شد. آن حضرت زمين كربلا را از مالكين آن منطقه خريدارى و وقف كرد، منطقه اى به وسعتِ چهار ميل در چهار ميل.(73)
و گفته اند كه آن حضرت روز عاشورا فرمود تا اعلام كنند هركس بدهكار است، با من نباشد: (نادِ أن لايُقاتِلَنَّ مَعي رَجُلٌ عَليه دَيْنٌ)(74).

26ـ افزايش تحمّل در سايه پيوند با خدا

آنچه به يك انسان مبارز، روحيه مقاومت و تحمّل شدايد مى بخشد و مشكلات را بر او آسان مى سازد، ايمان به حضور خدا و آگاهى او از حال بنده است. آن حضرت فرموده است: (هَوَّنَ عَلَىَّ مانَزَلَ بي اَنّه بِعينِ اللّه).

27ـ راضى بودن از خدا

صفت(رضا) از والاترين كمالات انسان عارف است. در همه حال از خدا راضى بودن و به رضاى او تسليم بودن. حسين بن على(عليهما السلام) در خطبه خود فرمود: (رِضَى اللّه رِضانا اَهْل البيت)(75). در آخرين لحظات حيات خويش نيز كه بر زمين افتاده بود، با خدا چنين مناجات مى كرد: (صَبْراً عليس قضائِكَ ياربّ، لاإلهَ سِواك)(76).

جز آنچه ياد شد، اصول و نكات و پايه هاى متعدّدى از قيام كربلا مى توان استخراج و تبيين كرد. مهمترين منبع نيز براى اين كار، دقت در مضامين خطبه ها و سخنان امام حسين در نهضت عاشورا و تأمّل در جزئيات حوادث و نحوه عملكرد و موضعگيرى هاى آن حضرت و خاندان پاك و ياران فداكار اوست.(77)

فصل سوّم:

فلسفه گريه و عزادارى بر سيدالشهداء(عليه السلام)

وَعليس الدّهر، مِنْ دماءِ الشَّهيديـ

ـنِ علىّ وَنَجْلِهِ، شاهِدانِ

فَهُما، في أواخر اللّيلِ، فَجَرا

ن، وفي أوليائِهِ شَفَقانِ

ثبتا، في قَميصِهِ، لَيجىء الحشـ

ـر، مُسْتَعْدِياً إلى الرَّحمانِ(78)

بر پيشانى زمان، از خون دو شهيد: على(عليه السلام) و فرزند او حسين(عليه السلام) دو گواه برقرار است.
فجر كه در پايان شبها، سينه سياه مشرق را مى شكافد، وشفق سرخ فام، كه غروبها افق خاو را، به خون مى نشاند.
اين دو نقش خونين، هميشه بر پيراهن زمان ثابت است، تا در صحراى محشر به پيشگاه خداوند رحمان حضور يابند، و دست تظلّم برآوردند.
سويداى دل مى سوزد، واشك بر چشم جارى مى گردد، و در آيينه قطره هاى سيمگون اشك، رمزها و رازهاى فراوانى را مى توان يافت.
راستى، چرا انسان گريه مى كند؟ و منشاء اين تأثر، كه عموماً به صورت قطره هاى اشك برگونه ها فرو مى غلتد كجاست؟
روان شناسان، هنوز نتوانسته اند در اين باره، نظر دقيقى ابراز دارند فقط گفته اند: هنگامى كه نمى توانيم، يا نمى خواهيم كه احساسات خود را با كلمات بيان كنيم، فعل وانفعالاتى در درون ما صورت مى گيرد، كه خود بخود اشك ما جارى مى شود.(79)
آما أنچه را تجربه هم نشان مى دهد، اين است كه (ابراز تأثر) به وسيله گريه يا خنده، از نشانه هاى طبيعى و تعادل مزاج آدمى است، به طورى كه اگر كسى خنده و گريه نداشته باشد، مى توان (جنبه روانى) او را، نامتعادل و غير طبيعى توصيف نمود، چنان كه اشخاصى كه، هم خنده دارند و هم گرية ـ وبدين وسيله غمها وافسردگى هاى خويش را تخليه مى كنند ـ از سلامت جسم و روح، و نيز از نشاط و تحرّك بهترى، درصحنه كار و تلاش زندگى برخوردار مى باشند.
آرى، به وسيله (گريه) غمها و غصّه هاى درونى تسكين مى يابد، عقده هاى روحى گشوده مى گردد، وبدين جهت است كه مى نويسند: زنها از مردها عقده كمترى دارند، زيرا آنان مشكلات روحى خويش را به وسيله (گريه) بيرون مى ريزند و كمتر آن را در درون خويش پنهان و حبس مى دارند، و اين امر يكى از رموز سلامت آنان مى باشد.(80) شايد از همين روست كه دكتر (ويكتوربوگومولتز) مى نويسد: جنس لطيف (زن) بيش از مرد، از نيروهاى حياتى (و طول عمر) بهره مند است.(81)
به هر حال، تفسير بيشتر نقش اشك و گريه، كه جنبه علمى دارد، بايد در جاى خود مورد بررسى قرار گيرد، ما در اين مقال به (جنبه پيام رسانى گريه)، اجر و پاداش معنوى آن، سيره پيشوايان دين، سفارش آنان به (گريه) در قالب سوگوارى و فلسفه و آداب عزادارى، مى پردازيم.

موج اشكم بى سخن، اظهار مطلب مى كند

جنبش ريگ روان، بانك درا باشد مرا(82)

انواع گريه ها

انواع گريه ها، پيامهايى را كه (اشك ها) بيان مى دارد، به طور كلّى با بهره گيرى از متون دينى و ادبى، در موارد زير مى توان مطرح نمود:

1 ـ گريه عجز و زبونى

گريه افرادى از روى عجز و زبونى است، كه در اثر ناآگاهى، ساده لوحى، بى پراويى و احيانا ستم شخص يا جريان ناصالحى، به ورطه ذلّت ومظلوميّت افتاده، براى حفظ منافع و هستى خويش، احساس خطر مى كنند، و راه چاره را در گريه مى جويند.
(صائب تبريزى) چنين مى سرايد:

گريه شمع، از براى ماتم پروانه نيست

صبح نزديك است، و در فكر شب تار خود است

هم او گويد:

اظهار عجز، پيش ستمگر روا مدار

اشك كباب باعث طغيان آتش است

2 ـ تزوير و دروغ

برخى از اشك ها و گريه ها هم، از روى تزوير، ريا، تظاهر، وهمسو نشان دادن خود با ديگران صورت مى گيرد، كه چون اين گونه گريه كردن ها، از اصالت و حقيقت عارى است، و به آن اشك يا (گريه تِمساح) گفته مى شود.
(تِمساح، حيوان خزنده دريايى، شبيه (سوسمار) است، سپرهاى سختى به پشت دارد، كه در مقابل گلوله مقاومت مى كند، و طول آن گاهى به شش متر مى رسد.)(83)
اين حيوان، گاهى جفت خود را به پشت سوار مى كند، و براى شكار به خشكى مى رود، اما چون دست و پاى آن كوتاه است، وقتى شكمش سير و بزرگ شد، از بازگرداندن جفت ناتوان مى ماند، بدين جهت آن را مى كُشد، و جسدش را به همان حال رها مى كند.(84) و احيانا بركشته خويش هم مى گريد. و (اشك تمساح) از اين جهت (ضرب المثل) شده است.

3 ـ گريه پشيمانى

لغزش و گناه ، انحراف از مسير وجدان و فطرت است، و كسى كه با آلودگى به گناه، روان پاك خويش را آلوده است، گاهى با گريه، هم به تسكين آلام درون مى پردازد، و غبار گناه را از جان مى شويد، و اين كار ستوده اى است.
امام على(عليه السلام) فرموده است: (من بكى مِن ذنب، غُفِر له.)(85)  هركس به خاطر گناهى كه انجام داده، گريه كند، مشمول آمرزش قرار مى گيرد.
امام صادق(عليه السلام) با استناد به اجداد خود روايت كرده، كه حضرت عيسى بن مريم(عليهما السلام) فرموده است: (طوبى لمن ... وبكى على خطيئته).(86)  خوشا به حال كسى كه، براى گناهى كه مرتكب شده، گريه كند.
ملاّى رومى، سروده است:

زانكه آدم زان عتاب، از اشك رست

اشك تر باشد، دَمِ تو به پر ست

بهر گريه، آدم آمد بر زمين

تا بود نالان و گريان وحزين(87)

شيخ مصلح الدين، سعدى شيرازى، مى گويد:

طفل از پى مرغِ رفته، چون گريه كند؟

بر عمر گذشته، همچنان مى گريم

4 ـ گريه شوق

گريه شوق يكى از جلوه هاى زيباى احساس و دلدادگى درون آدمى است. مادرى كه پس از سالها دورى، فرزند دلبند خويش را در آغوش مى گيرد، عاشقى كه بعد از فراق طولانى به وصال معشوق دست مى يابد، و مؤمن پاكباخته اى كه به اميد دست يافتن به مقام بلند معنوى لحظه شمارى مى كند يا نعمت و پاداش عظيمى را مشاهده مى نمايد، وبالاخره در خُلْسِه عشق و ذكر فرو مى رود، همه اشك شوق مى ريزند و گريه سرور، سر مى دهند.

از اشتياق ذكر تو، در ديده ها شده است

هر تار اشك، سبحه صد دانه دگر(88)

امام على(عليه السلام) مى فرمايد: (من بكى شوقاً إلى الجنَّة، أسكنه اللّه فيها، وكتب له أماناً مِن الفزع الأكبر.)(89)
هر كس براى اشتياق بهشت گريه كند، خداوند متعال او را در آنجا اسكان مى دهد، و سند اَمان و مصونيت او را از وحشت و اضطراب بزرگ قيامت مكتوب مى دارد.
امام على(عليه السلام)، اشك شوق مؤمنانى را كه، درباره حقانيّت آنان، آيه قرآن نازل شده، مورد تمجيد و ستايش قرار مى دهد.(90)
قرآن كريم داستان آن مؤمنان را چنين بيان مى دارد: (وإذا سمعوا ما أنزَلَ اللّهُ إلى الرَّسُولِ، تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدِّمعِ، ممّا عَرفوا مِنَ الحقّ...)(91)
و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند اشك از چشمهايشان سرازير مى شود.
در واقعه كربلا هم، وقتى انسان جلوه هاى شكوه آفرين ايمان، وفادارى، عشق و ايثار، فداكارى و جوانمردى، دلاورى، و پايمردى، ورشادتها و شجاعتهاى حضرت سيّد الشهدا(عليه السلام) وجوانان و ياران ممتاز او را مى شنود، در برابر آن به وجد و شادى مى آيد، اشك شوق نثار مى كند، و بر آنان آفرين مى گويد.
وقتى هم جعفر بن ابى طالب، از (حبشه) به (مدينه) آمد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به استقبال او رفت... (و بكى فرحاً برؤيته.)(92)

5 ـ رحم و رأفت

به رويم نگه كن، كه بر درد عشقت

به جز اشك خونين، گواهى ندارم(93)

آنچه را انسان در سينه دارد، قلب است، نه سنگ، و قلب هنگامى كه در برابر حادثه دلخراشى همانند اشك يتيمى، يا بيمار دردمندى يا پيرمرد محروم تهيدستى و از اين گونه صحنه هاى دردناك قرار مى گيرد، متأثّر مى شود، و اشك را در چشم مى دواند.
اگر قلبى از اين گونه عواطف و احساسات محروم باشد، و با مشاهده آنها متأثّر و متألّم نگردد، گرفتار قساوت است و بايد در سلامت آن ترديد نمود، و براى مداواى آن راهى گشود.
در سال هشتم هجرت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ابراهيم، فرزند خود را از دست داد و او را در قبرستان (بقيع مدينه) به خاك سپرد، براى آن كودك از دست رفته، آن قدر گريه كرد، كه اشك بر محاسنش جارى گرديد. به آن حضرت گفته شد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تو ديگران را از گريه منع مى كردى، اكنون خود گريه مى كنى؟!
آن حضرت فرمود: (ليس هذا بكاءُ (غضب)، إنّما هذا رحمة، ومن لايَرحم لايُرحم.)(94)
اين گريه خشم و نارضايتى نيست، بلكه گريه رحمت و رأفت است، و هر كس رحمت به كار نمى گيرد، مورد رحمت واقع نمى شود.
در بيان ديگرى آمده: در حالى كه آن كودك در دامن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و جان مى داد، خطاب به او فرمود: (إنَّا بكَ لمحزنون، تبكى العين، ويدمع القلب، ولانقول ما يسخط الرّب.)(95)
فرزندم! ما براى تو غمناك هستيم، دل مى سوزد، و چشم گريه مى كند، و ما هم چيزى را كه موجب نارضايى خداوند گردد، به زبان نمى آوريم.
آيا درباره واقعه خونين كربلا، دل نمى سوزد؟ و قلب و عاطفه هر مسلمانى به جوش و خروش نمى افتد؟ آيا وقتى كسى مى شنود از پيرمرد نود ساله تا كودك شيرخوار، با دلخراش ترين وضع، به دست دژخيمان خودكامه و مزدوران (بنى اميّه) در يك نصف روز، در بيابان كربلا بى رحمانه به قتل مى رسند و در خاك و خون دست و پا مى زنند، منقلب نمى گردد؟ و بى اختيار اشك رأفت ورحمت او سرازير نمى شود؟

6 ـ غم و اندوه

گريه از روى غم و اندوه نيز، يكى از گريه هاى طبيعى و غريزى انسان است، كه به هنگام از دست رفتن عزيزى، يا به خاطر از دست دادن موقعيت و مقامى، بخصوص مقام معنوى ارزشمندى، به افرادى كه داراى روح لطيف و احساس پاك هستند، دست مى دهد.
(يغماى جَنْدقي) سروده است:

نوح، اگر موجه اشكم نگرد، در غم تو

آب چشمى شمرد، واقعه طوفان را

قرآن كريم، وقتى داستان مؤمنان مجاهدى را بازگو مى كند، كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به سبب عدم توانايى مالى از اعزام آنان به جبهه جنگ خوددارى كرده بود، مى فرمايد: (تولّوا و أعينهم تفيض مِنَ الدّمع حزناً ألاّ يجدوا ما ينفقون.(96)
آنان در حالى كه از شدت اندوه، اشك از چشمانشان فرو مى ريخت، بر مى گشتند كه [چرا] چيزى نمى يابند تا [در راه جهاد] خرج كنند.

7 ـ گريه فراق

نوع ديگر اشك ريختن ها، گريه فراق است، كه به خاطر دورى و جدايى از عزيزى، يا نبودن در كنار محبوبى و بهره مندى و يارى مقتدايى، يا ديدار معشوقى به انسان دست مى دهد.
خواجه شمس الدّين محمد، حافظ شيرازى، سروده است:

زگريه مردم چشمم، نشسته در خون است

ببين كه در طلبت، حال مردمان چون است

از آن دمى كه زچشمم، برفت يار عزيز

كنار دامن من، همچو رود جيحون است(97)

چنين گريه اى، درباره سوگوارى و عزادارى براى حضرت حسين(عليه السلام) و شهيدان كربلا مصداق دارد، زيرا خطاب به آن حضرت مى گوييم: (يا ليتنى كنت معك، فأفوز فوزاً عظيماً.)(98)
اى كاش، ما هم در كنار تو بوديم (تو را يارى مى داديم و جهاد مى كرديم و به شهادت مى رسيديم) و به آن سعادت بزرگ دست مى يافتيم.
بنابراين، از هفت نوع گريه كه در بالا بيان شد، چهار نوع آن، يعنى: گريه شوق، رحمت و رأفت، غم و اندوه، و گريه فراق با تفسيرى كه ارائه گرديد براى حضرت سيّد الشّهدا(عليه السلام) و ساير شهيدان عاشورا، سزاوار و به جاست. ما در عين حال كه آن حضرت را پيروز مرد ميدان كربلا مى دانيم، بدين جهات براى او گريه مى كنيم، و توضيح اين جهات، در ادامه بحث بيشتر روشن مى شود.

گريه، و عذاب

رواياتى نسبت داده شده به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در دست است كه در آن گريه براى درگذشتگان (اموات) غيرمجاز و عملى ناپسند و گناه آلود شمرده شده است.
همه رواياتى كه در اين باب آمده، به يك مضمون است، كه يكى از آن ها بدين صورت است: (إنّ الميّتَ يُعذّبُ بِبُكاءِ أهْلِهِ عَليه.)(99)
شخص ميّت، به خاطر گريه بازماندگانش براى او، مورد عذاب قرار مى گيرد.
درباره اين حديث و نظاير آن، چند توضيح لازم است:
1 ـ سند، و راويان اين گونه احاديث، مورد بحث مى باشند، و راويان آن از شرط وثاقت و صداقت برخوردار نبوده اند.
2 ـ شايد مقصود سازندگان چنين احاديثى آن بوده تا بدين وسيله نام و ياد در گذشتگانى را كه شايسته تجليل و تكريم و سوگوارى اند، محو و نابود كنند.
3 ـ چنانكه در بالا اشاره كرديم (قول) و (عمل) رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، خلاف اين سخن را نشان مى دهد، چنان كه وقتى هم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به سبب گريه بر كودكى، مورد اعتراض (سعد بن معاذ) قرار گرفت، فرمود: (هذه رحمة، جعلها اللّهُ في قلوب عبادِه، وإنَّما يَرْحَمُ اللّه مِن عبادِه الرُّحماء.)(100)
اين گريه رحمت و رأفت است، كه خداوند آن را در دلهاى بندگان خويش قرار داده، و خداوند هم نسبت به بندگان خويش، كه رحمت و عطوفت دارند، رحمت و رأفت به خرج مى دهد.
4 ـ اگر گريه زندگان، براى مردگان (گناه باشد)، اين زندگان هستند كه بايد كيفر گناه خويش را ببينند، نه مردگان، زيرا با اين استدلال، بايد اين منطق باطل و (قياس مع الفارق) را بپذيريم كه:

گنه كرد در (بَلخ) آهنگرى

به (شوشتر) زدند، گردن مسگرى!

رسول گرامى اسلام هم فرموده است: (إنّ اللّه لايعذّب بدَمع العَين، ولابحزن القلب، ولكن يُعَذِّب بهذا (وأشار إلى لسانه).)(101)
خداوند كسى را به خاطر اشك چشم، و اندوه قلب عذاب نمى كند، بلكه به خاطر گناه اين (در حالى كه به زبان خود اشاره مى كرد) افراد را عذاب مى كند. يعنى زبان و آثار ويرانگر و فسادآفرين آن، موجب عذاب و مجازات خواهد بود.
5 ـ عذاب شدن مردگان، به خاطر گريه زندگان، با منطق قرآن كريم سازگار نيست، و حتى آن روز هم كه برخى، چنين نغمه اى ساز مى كردند، مورد اعتراض (عايشه) همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم قرار گرفتند.
براين اساس، ابن عباس روايت مى كند: كه عايشه گفته است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نفرمود، شخص مؤمن به خاطر گريه كسى بر او، مورد عذاب قرار مى گيرد، بلكه خداوند عذاب كافر را به خاطر گريه
بازماندگانش براى او، افزون مى گرداند، امّا شما چرا به قرآن توجه نمى كنيد كه مى فرمايد: (و لاتَزِرُ وازِرَةٌ وزر اُخرى.)(102)
هيچ كس ( در روز قيامت) عهده دار بار گناه شخص ديگرى نخواهد بود.
بنابراين، روايت: إنّ الميّت... از نظر سند و متن، قابل اعتبار و قبول نمى باشد.

سابقه گريه و سوگوارى

گريه و سوگوارى به خاطر از دست دادن، يا دورى از عزيزى، سابقه اى ديرين به طول تاريخ بشر دارد. امّا به بيان امام صادق(عليه السلام) بكّاؤون، يعنى زياد گريه كنندگان تاريخ پنج نفر: حضرت آدم(عليه السلام)، حضرت يعقوب(عليه السلام)، حضرت يوسف(عليه السلام)، حضرت فاطمه(عليها السلام)، حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) معرفى شده اند.(103)
ولى بايد توجه داشت، اين بزرگواران وضع فوق العاده واستثنايى داشته اند، و با مراجعه به تاريخ مى توان گريه كنندگان معروف ديگرى را نيز به آنان افزود، كه با توضيح وضع آن بزرگواران، و وضع گروه ديگرى از گريه كنندگان معروف تاريخ را، به طور خلاصه مرور مى كنيم:
1 ـ حضرت آدم(عليه السلام) در مصيبت فرزند خود (هابيل) كه به دست فرزند ديگرش (قابيل) كشته شد، آن قدر متأثر شد، كه مدت چهل شب گريه مى كرد.(104)
همچنين آن بزرگوار، به بيان امام صادق(عليه السلام)، به خاطر دورى از بهشت، آن قدر گريست كه در اثر جريان اشك بر گونه هايش، صورت او مجروح گرديد.(105)
2 ـ حضرت نوح(عليه السلام) كه به قول شيخ صدوق، نام وى (عبدالغفّار) يا (عبدالاعلى) بوده(106). و در سن 850 سالگى به رسالت مبعوث گرديده، و نهصد و پنجاه سال درميان قوم خويش مى زيسته، به خاطر طغيان و سركشى قوم خويش و خوددارى آنان از پرستش پروردگار عالم، و اذيت و آزار فراوانى كه قومش به او رساندند، بسيار گريه و ناله كرد كه به بيان امام صادق(عليه السلام): به خاطر پانصد سال گريه و زارى، (نوح) يعنى نوحه گر ناميده شد.(107)
3 ـ حضرت ابراهيم(عليه السلام) وقتى همسر و فرزند خويش، هاجر و اسماعيل را، در سرزمين بى آب و علف مكّه باقى گذاشت، و مى خواست آنان را ترك گويد، گريه شديدى سرداد.(108)
4 ـ به بيان امام صادق(عليه السلام) يعقوب پيغمبر(عليه السلام)، در فراق فرزند خويش يوسف، آن قدر گريه كرد، كه بينايى خود را از دست داد(109) و چنان كه قرآن كريم فرمود، نزديك بود كه خود را به هلاكت و نابودى بكشاند.(110)
5 ـ يوسف پيامبر(عليه السلام) فرزند يعقوب(عليه السلام) نيز وقتى در نوجوانى با توطئه همسر عزيز مصر، به سر دو راهى آلوده دامنى و به زندان افتادن قرار گرفت، زندان را پذيرفت(111) وى در زندان به خاطر دورى از پدر، به قدرى گريه كرد، كه به بيان امام صادق(عليه السلام) ساير زندانيان ناراحت شدند، و به او پيشنهاد كردند، يا شب گريه كند، يا روز تا آنان در يكى از اين دو وقت آسايش داشته باشند، و يوسف اين پيشنهاد را پذيرفت و به آن عمل كرد.(112)
6 ـ يحياى پيغمبر(عليه السلام) يكى از گريه كنندگان از خوف خدا و شوق تقرّب به درگاه الهى است.
امام صادق(عليه السلام) فرموده: يحيى بن زكريا(عليه السلام) آن قدر گريه كرد كه، در اثر جريان اشك چشم، گونه هاى او خراشيده شد و استخوان صورتش نمايان گرديد...(113) و مادر او پارچه اى روى زخمها مى گذاشت، كه جريان اشك چشم كمتر او را اذيت كند.(114)
7 ـ طبق روايت امام صادق(عليه السلام) حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، از گريه كنندگان معروف تاريخ است(115) آن بانوى بزرگ و مظلوم، براى ابراز خشم و ناخشنودى خويش، از وضعى كه بعد از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) امت اسلام دچار آن شد و به بيان امام صادق(عليه السلام) در فقدان پدر آن قدر شب و روز گريه كرد كه، مردم مدينه ناراحت شدند، و گفتند: ما از گريه (و حال تو) اذيّت مى شويم. ناچار آن بانوى بزرگ اسلام، به مزار شهدا (در قبرستان بقيع) مى رفت و گريه مى كرد، و پس از پايان كار (وتسكين قلب) به شهر باز مى گشت.(116)
8 ـ امام چهارم ما، حضرت زين العابدين(عليه السلام) هم، كه يكى از گريه كنندگان تاريخ است، پس از واقعه جانسوز كربلا و مصايب سخت و دلخراشى كه، بر حضرت حسين(عليه السلام) و فرزندان و ياران با وفاى آن حضرت وارد شد، گريه هاى طولانى و سوزناك سر مى داد.
امام صادق(عليه السلام) فرموده: (فبكى على بن الحسين عشرين سنة، ما وضع بين يديه طعام إلاّ بكى...)
تا جايى كه غلام آن حضرت گفت: اى فرزند پيامبر! جانم به فدايت، من مى ترسم با اين وضع جان خود را از دست بدهى! اما آن حضرت مى فرمود: من از غم و غصّه شديد خويش به خداوند شكايت مى برم، آخر من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد، من هرگاه وضع قلتگاه فرزندان فاطمه(عليها السلام) را به ياد مى آورم، در غم و اندوه جانكاهى قرار مى گيرم و اشك چشمم سرازير مى شود... (انّ يعقوب فَقَد ابناً واحداً، وأنا رأيت أبى وجماعة اهل بيتى، يذّبْحون حولى...)(117)
ماجراى گريه گنندگان تاريخ، اعم از پيامبران(عليهم السلام) و امامان(عليهم السلام) و موحدان و مؤمنان و صالحان، داستان مفصلى دارد، كه در اين مقال، مجال آوردن همه آن نيست.(118)

سفارش، به گريستن

گريه كردن براى فراق افراد، يا در مرگ اشخاص، يك نوع رعايت شؤون اجتماعى و شخصيّتى محسوب مى شود، بدين جهت از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده: (ميّت لابَواكى عَلَيه، لا إعزازَ لَهُ).(119)  ميتى كه گريه كنندگان ندارد، از عزّت و احترامى هم برخوردار نيست.
ابن هشام، روايت مى كند: عبدالمطّلب وقتى در آستانه مرگ قرار گرفت، و به مرگ خويش يقين پيدا كرد، شش دختر خود: صفيّه، بَرّه، عاتكه، ام حكيم بيضاء، اُمَيمه، وأروى، را دور خود فرا خواند، و به آنان گفت: براى من گريه كنيد، تا قبل از مردن صداى شما را بشنوم، آنگاه دخترها به گريه و نوحه سرايى پرداختند و هر كدام هم اشعارى سرودند.(120) و (121)
بارى، براساس رحمت و رأفت انسانى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى جسد بى جان و در خون غلتيده عموى خود (حمزه) را در جنگ (أحد) مشاهده مى نمايد، گريه مى كند(122) و آن گاه هم كه به مدينه وارد مى شود، و مشاهده مى كند، در خانه هاى قبيله (بنى أشهل) و (بنى ظفر) براى شهيدان، صداى گريه و نوحه گرى بلند است، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز گريه مى كند، و از اين كه مى بيند (حمزه) گريه كننده ندارد، ناراحت مى شود و مى فرمايد: (لكنّ حمزة، لابواكى له اليوم.)(123)
و آن گاه كه سعد بن معاذ، و اُسَيد بن خضير، مطّلع مى شوند، موضوع را با حضرت فاطمه(عليها السلام) و ساير زنان مدينه در ميان مى گذارند، سپس زنان در خانه حمزه اجتماع مى كنند، به گريه و ناله مى پردازند.(124) و (عبدالله بن رواحه) هم در اين باره قصيده پرسوزى مى سرايد.(125) تا بدين وسيله هم شخصيت عظيم (حمزه) مورد تجليل و تكريم واقع شود، و هم فرهنگ شهادت به عنوان يك فرهنگ زنده و ماندگار، مورد توجه قرار گيرد.
همچنين، به خاطر تعظيم و ترويج همين فرهنگ است كه، وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر شهادت (جعفر بن ابى طالب) معروف به (جعفر طيّار) را ـ كه در جمادى الاول سال هشتم هجرت، در سن 33 سالگى، در (غزوه مؤته) به هنگام جنگ با (روميان) به شهادت رسيد ـ(126) شنيد، به خانه (اسماء بنت عُمَيس) همسر داغ ديده جعفر مى رود، به او تسليت مى گويد، آنگاه به خانه فاطمه(عليها السلام) مى رود، آن بانو را هم در حال گريه و عزادارى مشاهده مى كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: (على مثل جعفر فلتبك البواكى.)(127)
راستى براى شخصيتى مثل جعفر بن ابى طالب گريه گنندگان بايد گريه كنند.

لياقت گريه

آن گونه كه از متون اسلامى استفاده مى شود، يك موضوع مهم روانى، تربيتى و اجتماعى اين است كه، انسان به گونه اى در ميان مردم زندگى كند و به موقعيت مفيد، به مقام كارساز، و به شخصيت محبوبى تبديل شود، تا آنگاه كه چشم از اين جهان فرو مى بندد، لايق تأسف و گريه افراد گردد.
گروهى از (قوم موسى ـ ع) كه راه عصيان و تباهى را پيش گرفتند، و در پرتو هدايتهاى آن پيامبر الهى، به ايمان و صلاح قدم نگذاشتند، و در زندگى مادّى به رفاه و موقعيّت بالايى دست يافتند، اما به خاطر عصيان و انحراف سخت خويش، باغها و چشمه ها، زراعتها و قصرهاى زيباى خود را به جاى گذاشتند، و سرانجام در اثر نفرين حضرت موسى(عليه السلام) در دريا غرق و هلاك شدند، قرآن درباره آنها مى فرمايد: (فَما بَكَتْ عَلَيْهِم السَّماءُ وَالأرْضُ، وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ).(128)
نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه (به هنگام نزول بلا) مهلت داده شدند.
به هر حال، اين جمعيت چنان لياقت و ارزش و پايگاه معنوى خويش را از دست دادند، كه پس از مرگ آنان، نه آسمان و زمين، و به تفسير ديگر: از اهل آسمان و زمين كسى، براى آنها گريه اى نكرد، زيرا افراد براى كسى گريه مى كنند كه ارزش و لياقتى داشته باشند، و اين كه كسى براى آنان گريه اى نكرده، نوعى حقارت و بى لياقتى به شمار آمده، آنان بدين سبب مورد سرزنش قرار گرفته اند.
بنابراين، اگر به جنبه روانى و تربيتى لياقتمند شدن براى گريه ديگران اشاره كرديم، منظور اين است كه انسان به گونه اى خود را بسازد، و در ميان مردم به خاطر خيرخواهى و خدمتگزارى منشاء اثر باشد، كه فقدان او نگران كننده و سبب گريه ديگران شود.
بدين جهت است كه، امام باقر(عليه السلام) روايت مى كند، (لمّا إحتضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) جمع بنيه حسناً و حُسيناً، و ابن الحنفيّة، والأصاغر من ولده، فَوصّاهم، وكان فى آخر وصيّته: يا بنّى عاشروا النّاس عِشرةً، إن غبتم حَنّوا إليكم، وإن فقدتم بكوا عليكم...)(129)
5 فرزندانم! با مردم به گونه اى رفتار كنيد، كه اگر از ميان آنان غايب بوديد، خواهان و مشتاق ملاقات شما باشند، و اگر از ميانشان رخت بربستيد، براى شما گريه كنند.

رقّت قلب و اشك چشم

همانطور كه در بالا اشاره كرديم، كسى كه از صحنه دلخراشى منقلب نمى شود، تا اشك تأثر بريزد، و نيز از حقيقت و جلوه زيبايى لذت نمى برد، تا اشك شوق جارى گرداند، از قلب سليم و روح متعادلى برخوردار نيست، و براى رفع اين نقصان بايد به جست وجوى چاره بپردازد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند متعال، افرادى را كه به هنگام استماع قرآن تحت تأثير قرار نمى گيرند، و از شنيدن آيات مربوط به قيامت تعجب (همراه با ناباورى) دارند، و خنده سر مى دهند، مورد سرزنش قرار مى دهد، و مى فرمايد: (تَضحكون، ولاتبكون).(130)
يعنى، آيا مى خنديد؟ و گريه نمى كنيد؟!
آن حضرت مى فرمايد: (بكاء العيون، وخشية القلوب من رحمة اللّه تعالى.)(131)
چنان كه (جمود عين) ومحروم بودن از اشك و گريه از خوف خدا، نشانه قساوت قلب و شقاوت معرفى شده است.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: (مِن علامات الشّقاء: جمود العين، قسوة القلب...)(132)
در مقابل، آن دسته از مؤمنانى، كه بصيرتى روشن، قلبى رؤوف، و احساسى پاك و شفاف دارند، در زبان قرآن كريم، با بيانات: (يبكون و يزيدهم خشوعاً)(133) و: (سُجَّداً و بُكّياً)(134) مورد ستايش و تكريم قرار گرفته اند، و قهراً اين گونه افراد، در برابر عظمت حجج الهى اشك شوق، و به خاطر مظلوميّت آنان هم، اشك غم و اندوه، و تأثر و تأسف از چشم خود جارى مى كنند.

درباره سيّد الشّهدا (عليه السلام)

درباره گريه و سوگوارى بر حضرت سيد الشّهداء(عليه السلام)، فرزند فاطمه (ع)، و سبط پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، به عنوان (حجّت الهى)، مسايل بسيارى مطرح است كه مواردى از سوگوارى ها و عزادارى هاى براى آن حضرت را، در سه مرحله: قبل از شهادت، بعد از شهادت و... ديگران، در ذيل مى آوريم:

الف: قبل از شهادت

طبق روايات فراوانى، به هنگام ولادت حضرت حسين(عليه السلام)، جبرئيل(عليه السلام) به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده، خبر شهادت آن امام(عليه السلام) را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و پدر و مادر نوزاد داده، و آنان از همان روزها، براى سيّد الشهدا(عليه السلام) گريسته اند، كه چند نمونه آن را از نظر مى گذرانيم:

1 ـ گريه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

عايشه همسر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند: وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در بالاخانه اى بود كه وحى به آن حضرت نازل مى شود، به من سفارش كرد، كسى وارد آن جا نشود، در آن حين، حسين(عليه السلام) كه كودكى بود وارد شد و نزد آن حضرت رفت، جبرئيل(عليه السلام) به پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گفته بود: زمانى نمى گذرد كه اين كودك را افرادى از امت تو در سرزمين (طفّ) از خاك عراق به قتل مى رسانند، (فبكى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم).)
اما جبرئيل(عليه السلام)، اضافه كرد: (لاتبك، فسوف ينتقم اللّه منهم، بقائمكم أهل البيت(عليهم السلام))(135)
در بيان امام باقر(عليه السلام) آمده: (كان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) إذا دخل الحسين(عليه السلام) جذبه إليه... فيقبلّه ويبكى... فيقول: يا بُنىّ أقبّل موضع السيوف منك...)(136)

2 ـ گريه على (عليه السلام)

ابن عباس مى گويد: به هنگام رفتن به (صفّين) من همراه على(عليه السلام) بودم، وقتى از (نينوا) عبور مى كرديم، آن حضرت گريه مفصّلى كرد، به طورى كه اشك از روى محاسن او جارى شد، ما هم همصدا با على(عليه السلام) گريه سرداديم، بعد ادامه داد: واى، واى، من با آل ابوسفيان چه كرده ام؟ سپس اضافه كرد: در اين سرزمين هفده نفر از فرزندان من و فاطمه(عليها السلام) به شهادت مى رسند، و به آغوش خاك مى روند.(137)

3 ـ گريه فاطمه(عليها السلام)

طبق روايت امام صادق(عليه السلام)، يك روز فاطمه(عليها السلام) به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شد و آن حضرت را گريان يافت، علت گريه را جويا شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: جبرئيل(عليه السلام) به من خبر داد كه حسين(عليه السلام) را گروهى از امت من به قتل مى رسانند!
فاطمه(عليها السلام) نيز، با شنيدن اين خبر سخت ناراحت شد، وگريه و ناله سرداد، اما وقتى از مقام بلند فرزند خويش به خاطر شهادت آگاه گرديد، آرامش و تسكين يافت.(138)

ب: بعد از شهادت

داستان گريه و عزادارى پس از شهادت حضرت حسين(عليه السلام)، ازسوى امامان(عليهم السلام) داستان دامنه دارى است، كه به خاطر فرصت محدود اين مقال، خلاصه چند مورد از آن را به مطالعه مى گذاريم:

1 ـ امام زين العابدين (عليه السلام)

امام چهارم(عليه السلام) كه خود در كربلا شاهد مصائب دردناك حسين(عليه السلام) و ياران فداكار او بود، و 23 سال داشت، پس از آن واقعه سوزناك، تا زمانى كه در قيد حيات بود، يعنى مدت 34 سال طبق برخى از روايات، براى پدر و عزيزان خويش، گريه و سوگوارى مى كرد.
ابن شهر آشوب، مى نويسد: آن حضرت هر وقت ظرف آب بر مى داشت بنوشد، گريه مى كرد به طورى كه از اشك خون آلود چشم او، آب ظرف خون آلود مى گرديد، وقتى هم افرادى وى را دلدارى مى دادند، مى فرمود: (وكيف لا أبكي؟ وقد مُنع أبي من الماءِ الّذي كان مطلقاً للسّباع والوحوش؟)(139)

2 ـ سوگوارى امام باقر (عليه السلام)

علقمة بن محمد حضرمى، روايت مى كند: امام باقر(عليه السلام) براى حسين بن على(عليه السلام)، گريه و ناله سر مى داد، به هر كس هم درخانه او بود (با رعايت تقيّه)، دستور مى داد گريه كند، در خانه آن حضرت مجلس عزاو سوگوارى تشكيل مى گرديد، و آنان مصيبت حضرت حسين(عليه السلام) را به هم تسليت مى گفتند(140).

3 ـ سوگ امام صادق (عليه السلام)

عبداللّه بن سنان، مى گويد: روز عاشورايى به حضور امام صادق(عليه السلام) رسيدم، آن حضرت را با رنگ پريده و بسيار غمناك، در حالى كه اشك چون مرواريد از چشم او جارى بود يافتم، علت آن وضع را سؤال كردم، فرمود: مگر نمى دانى در چنين روزى جد ما حسين(عليه السلام) شهيد شده است...؟(141)
وقتى هم (منصور دوانيقى) دستور داد، فرماندار او در مدينه، خانه امام صادق(عليه السلام) را به آتش بكشد، و خانه آتش گرفت، زن و فرزندان و اعضاى خانه مضطرب شدند و شيون برداشتند، اما امام(عليه السلام) آتش را خاموش نمود، و افراد پريشان را تسكين داد، فرداى آن روز يكى از شيعيان به ديدار آن حضرت رفت و او را گريان و اندوهناك ديد...
امام صادق(عليه السلام) فرمود: وقتى دالان خانه آتش گرفت، زنان و دختران پريشان شدند و از اين اطاق به آن اطاق مى گريختند، در حالى كه من در كنار آنان بودم، اما با ديدن اين صحنه به ياد زنان و كودكان جدّم حسين(عليه السلام) در روز عاشورا افتادم، كه مورد هجوم دشمن قرار گرفتند، و آنان فرياد مى زدند: خانه ظالمان! را بسوزانيد.(142)
همچنين امام صادق(عليه السلام)، به (ابوهارون مكفوف) دستور مى دهد مرثيه بسرايد، و آنگاه كه وى مرثيه خود را مى خواند، مشاهده مى نمايد، امام(عليه السلام) سخت گريه مى كند، متوجه مى شود از صداى گريه امام صادق(عليه السلام) زنانى كه پشت پرده حضور داشته اند، صداى خود را به گريه و شيون بلند كرده اند، بعد امام(عليه السلام) فرمود: (مَنْ أنْشَدَ فِي الحُسَيْنِ(عليه السلام) شِعْراً، فبَكَى وَأبْكى عَشَراً، كُتِبَ له الجنّة...)(143)

4 ـ اشك موسى بن جعفر(عليهما السلام)

امام رضا(عليه السلام) مى فرمايد: روش هميشگى پدرم امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) اين بود كه، هرگاه ماه محرم مى رسيد، پيوسته اندوهناك بود و خنده اى در چهره نداشت، تا دهه عاشورا سپرى شود. روز عاشورا هم، روز گريه و سوگوارى و مصيبت او بود، و مى فرمود: (هو اليوم الّذي قُتل فيه الحسين(عليه السلام).)(144)

5 ـ سوگوارى امام رضا (عليه السلام)

امام رضا(عليه السلام) فرموده است، محرّم ماهى است كه، در روزگار جاهليت احترام داشت و مردم در آن از جنگ و خونريزى پرهيز داشتند، اما دشمنان در آن خون ما را ريختند، حرمت ما را شكستند، زنان و عزيزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خيمه ما زدند، اموال ما را غارت نمودند، و سفارش پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در حق ما پاس نداشتند.
(إنَّ يوم الحسين(عليه السلام) أقرح جفوننا، وأسيل دموعنا... فعلى مثل الحسين(عليه السلام) فليبك الباكون، فإنَّ البكاء عليه يَحطُّ الذنوب العِظام.)(145)
امام رضا(عليه السلام) به (رَيّان بن شبيب) مى گويد: (ان كنت باكياً لشىء، فابك للحسين بن على(عليهما السلام)، فإنّه ذُبح كما يذبح الكبش، وقُتل معه من اهل بيته ثمانية عشر رجلاً، ما لهم في الارض شبيهون...)(146)
امام رضا(عليه السلام) دِعْبِل بن علىّ خزاعى شاعر را در ايّام سوگوارى حضرت حسين(عليه السلام) به حضور مى پذيرد، به او به عنوان يارى دهنده اهل بيت(عليهم السلام)، خوش آمد مى گويد، و از وى مى خواهد در روزهاى غم و اندوه اهل بيت(عليهم السلام) يعنى عاشورا، درمورد مصايب جدّ خويش اباعبداللّه(عليه السلام) مرثيه بسرايد، آنگاه (دِعبل) مى سرايد:

أفاطمُ لوخلت الحُسين مُجّدلا

وقد مات عطشاناً بشطّ فرات

آنگاه امام رضا(عليه السلام) پرده اى نصب مى كند، تا اعضاى خانواده پشت آن قرار گيرند، دعبل هم به قصيده طولانى و سوزناك خود ادامه مى دهد، صداى زنان پشت پرده بلند مى شود، به طورى كه امام(عليه السلام) در اثر گريه و سوگوارى پرشور و حال آن مجلس، چند بار غش مى كند...(147)

6 ـ گريه صاحب الامر (عليه السلام)

در بيانى كه علامه مجلسى(رحمه الله تعالى)، به عنوان زيارت عاشوراى حضرت سيّد الشهدا(عليه السلام) آورده، و محدث قمى آن را با عنوان (زيارت ناحيه مقدسه) روايت كرده است، مطالب زيادى از سوگوارى، مى يابيم.
علامه مجلسى(رحمه الله تعالى) زيارت را از كتاب (المزار الكبير) شيخ محمد بن جعفر بن على مشهدى حايرى، آورده، و علامه حاج آقا بزرگ تهرانى، و محدث نورى، اين كتاب را كه در قرن ششم هجرى نوشته شده، و 15 راوى معتبر از آن مطلب روايت كرده اند معتبردانسته اند.(148)
براساس روايت اين كتابها، از زبان امام زمان(عليه السلام) خطاب به حضرت سيّد الشهدا(عليه السلام) مى خوانيم: اى جدّ بزرگوار! روزگاران مرا به تأخير انداخت، و نتوانستم به يارى تو بشتابم، و با دشمنانت جنگ كنم، اما: فلأندبنّك صباحاً و مساء، ولأبكينّ لك بَدَل الدُّموع دماً، حسرة عليك...)(149)

ج: همه چيز و همه كس

اوج ايمان و اخلاص و عظمت حضرت حسين(عليه السلام) و ياران و عزيزان او از يك طرف، و عمق فاجعه دردناك كربلا از طرف ديگر، موجب گرديده كه غير از انبيا و اوصيا و مؤمنان و انسانهاى ديگر، موجودات ديگر عالم هستى هم هر كدام به نوعى براى حسين(عليه السلام)، سوز و گداز، جوش و خروش، وسوگ و ناله اى داشته باشند.
در اين باره، داستانها و روايات فراوانى وجود دارد، كه نمونه هايى از آن را به طور خلاصه مورد دقت قرار مى دهيم:

1 ـ گريه فرشتگان

فقيه و محدث بزرگ قرن چهارم هجرى، جعفر بن محمد بن قولويه قمى، تحت عنوان (بكاء الملائكة على الحسين بن على(عليهما السلام)) بابى گشوده و در آن بيست روايت از راويان معتبر آورده، كه در يكى از آنها مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام) فرموده: (ما لكم لاتأتونه؟) يعنى قبر الحسين(عليه السلام) (فإنّ أربعة آلاف ملك يبكونه عند قبره إلى يوم القيامة.)(150)

دربارگاه قدس، كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان، همه بر زانوى غم است

جنّ و مَلك بر آدميان، نوحه مى كنند

گويا عزاى، اشرف اولاد آدم است(151)

2 ـ اشك خورشيد

جعفر بن محمدبن قولويه، روايت مى كند، كه امام صادق (عليه السلام) خطاب به (زراره) در باره شهادت حضرت حسين(عليه السلام) فرمود: ... (وإنَّ الشمس بكت أربعين صباحاً بالكسوف والحمرة...)(152)

روزى كه شد به نيزه، سر آن بزرگوار

خورشيد، سر برهنه برآمد زكوهسار

موجى به جنبش آمد، و برخاست كوه كوه

ابرى، به بارش آمد و بگريست زارزار(153)

درباره نحوه گريه خورشيد، در روايت مى خوانيم: (مثل الدّم ماترى الشمس)(154)

3 ـ گريه آسمان وزمين

در مورد گريه آسمان و زمين بر حضرت سيّد الشّهدا(عليه السلام) تحت عنوان: (بكاء السّماء و الارض على قتل الحسين(عليه السلام) و يحيى بن زكريا(عليه السلام) بيست و پنج روايت وارد شده، كه در يك مورد آن مى خوانيم: اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مسجد مدينه نشسته بود، و ياران او گرد آن حضرت جمع بودند، در آن هنگام حسين(عليه السلام) وارد شد و نزديك آمد، تا در برابر پدر قرار گرفت. على(عليه السلام) دست خود را روى سر حسين(عليه السلام) گذاشت و فرمود: فرزندم! خداوند در قرآن سرگذشت قومى را موجب عبرت قرار داده، و فرموده: آسمان و زمين بر آنان نگريست، و آنان مهلت ماندن هم پيدا نكردند، (وايم اللّه ليقتلنّك بعدى، ثمّ تبكيك السَّماء والارض.)(155)
اما به خدا سوگند، بعد از من تو را مى كشند، و آسمان و زمين بر تو گريه خواهند كرد.
درباره گريه آسمان و زمين، ناچاريم مواردى را متذكر شويم.
1 ـ در مواقع خاصّى، كه فجايع سخت، حوادث دردناك، و اعمال زشت و رقّت بار، يا مظلوميت سخت و دلخراشى رخ مى دهد، آسمان و زمين گريه مى كنند.
2 ـ نمونه هاى اين حوادث تلخ و دردناك عبارت است از:
الف: فاجعه دلخراش و مظلومانه حسين(عليه السلام) و عزيزان او، در صحراى كربلا.
ب: براى يحيى بن زكريا(عليه السلام) نيز، طبق روايات فراوان آسمان و زمين گريسته است(156)، و ميان شخصيّت يحيى(عليه السلام) با حسين بن على(عليهما السلام) از لحاظ مدت حمل، مظلومانه شهيد شدن... وجوه مشتركى وجود دارد، زيرا حضرت يحيى(عليه السلام) را نيز در طشت طلايى قرار دادند و سربريدند، و خون او را به زمين ريختند...(157)
ج: امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) فرموده: (إذا مات المؤمن، بكت عليه الملائكة وبقاع الارض.)(158)
د: امام صادق(عليه السلام) فرموده است: (ما من مؤمن يموت فى غربة، تبكيه بقاع الارض.)(159)
هـ: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده: وقتى قوم لوط پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مرتكب عمل جنسى با جنس موافق شدند، (بكت الارض إلى ربّها، حتى بلغت دموعها إلى السَّماء، وبكت السَّماء حتّى بلغت دموعها العرش...)
آنگاه خداوند به آسمان دستور داد: آنان را سنگباران كند، و زمين نيز آنان را به كام خويش فرو برد و نابود گردانيد.(160)
ملاحظه مى كنيم، در همه موارد پنچگانه اى كه، زمين و آسمان گريه مى كنند، پاى يك فاجعه انسانى، يك سنت شكنى، و بالاخره اقدام جسورانه بر خلاف فطرت انسانى و نظام آفرينش، در كار است.
3 ـ اما گريه آسمان و زمين، با چه كيفيت و به چه مدتى بوده است؟
اگر نخواهيم، آيه و رواياتى را كه، صراحت در (گريستن آسمان و زمين دارد) توجيه كنيم، و منظور آن را (اهل آسمان و زمين) يا (مبالغه ادبى) بدانيم، چنانكه برخى چنين كرده اند، بياناتى كه از سوى امامان معصوم وارد شده، نحوه گريه آسمان و زمين و مدت آن را توضيح داده است، كه نمونه هايى را از نظر مى گذرانيم:
الف ـ امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به مدت و نحوه گريه آسمان، بر حضرت يحيى بن زكريا(عليهما السلام) و امام حسين بن على(عليهما السلام) مى فرمايد: (أربعين صباحاً... و كانت تطلع حمراء و تغيب حمراء.)(161)
آسمان براى يحيى(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) مدت چهل روز گريه مى كرد، بدين صورت كه، به هنگام طلوع و غروب، سرخى مخصوصى در آسمان نمايان مى شد.
ب ـ در حديث ديگرى مى خوانيم: (لمّا قُتِل الحسين بن على(عليهما السلام)، أمطرت السّماء تراباً أحمراً.)(162) وقتى حسين بن على(عليهما السلام) شهيد شد، آسمان خاك سرخ باريد.
ج ـ در روايت ديگرى آمده: (لمّا قتل الحسين(عليه السلام)، أمطرت السّماء دماً.)(163)
د ـ درباره گريه زمين هم، در روايت آمده: (لمّا قتل الحسين(عليه السلام)، لم يبق فى بيت المقدس حِصاة، إلاّ وُجد تحتها دم غَبيط.)(164)
4 ـ طبق بيان امام صادق(عليه السلام): آسمان قبل از قتل يحيى بن زكريا(عليهما السلام) و بعد از شهادت حضرت حسين(عليه السلام) بر كس ديگرى گريه نكرده بود(165)، اما در روايات ديگر مى خوانيم كه، آسمان و زمين و فرشتگان، در موارد ديگر، و براى اشخاص ديگرى هم گريه مى كنند. كه در اين جا براى (جمع ميان دو دسته روايات) مى توان دسته اول را، جنبه عمومى آن دانست، و دسته دوم را جنبه خصوصى و موضعى آن، چنانكه (سيوطى) از (ابن ابى حاكم) روايت مى كند: آسمان به طور كلّى و عمومى جز براى دو نفر (يحيى و حسين ـ ع) نگريسته است، و آنجايى كه روايت مى گويد: آسمان و زمين بر مؤمن گريه كردند، منظور جنبه موضعى و خصوصى، و نقطه اى كه عمل در آنجا صورت گرفته، مى باشد.(166)

4 ـ گريه همه چيز

جعفر بن محمد بن قولويه قمى تحت عنوان: (بكاء جميع ما خلق اللّه على حسين بن على(عليه السلام)) هفت روايت آورده، كه در يكى از آنها از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: (بكتْ الإنس و الجنّ والطّير والوحش، على الحسين بن علىّ(عليه السلام) حتّى زَرَفت دُموعها.)(167)
در روايت ديگرى هم، امام على(عليه السلام) فرموده، (بأبي واُمّى الحسين المقتول بظهر الكوفة، واللّه كأنّى أنظر إلى الوحوش مادّة أعناقها على قبره، من أنواع الوحوش يبكونه ويرثونه ليلاً حتّى الصباح، فاذا كان ذلك، فإيّاكم والجَفاء.)(168)
شاعر پر شور شيعى فتح اللّه قدسى، مشهور به (فؤاد كرمانى) با استفاده از چنين رواياتى چنين سروده است:

تا ندا كرد ولاى تو، در اقليم اَلست

بهر لبّيك فدايت، دو جهان بر زنده است

كشته شد عالم دهرى، چو تو در عالم دهر

دهر تا روز قيامت، شب اندوه عزاست

در غمت اَعيُن و اشياء، همه از منطق كون

هر يكى مويه كنان، بر دگرى نوحه گر است

رفت بر عرشه نى، تا سرت اى عرش خدا

كرسى و لوح و قلم، بهر عزاى تو به پاست

منكسف گشت، چو خورشيد حقيقت به جمال

گر بگريند زغم، ديده ذرات رواست(169)

كمال الدين، سيد على بن خواجه ميراحمد، معروف به (محتشم كاشانى) هم، براى اين كه موضوع (محل) و (مكان نبودن) خداوند را، براى سوگوارى حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) حل كرده باشد، اين گونه سروده است:

هست از ملال، گرچه برى ذات ذوالجلال

او در دل است، و هيچ دلى نيست بى ملال

مراحل عزادارى

موضوع مهمتر اين است كه (عبدالله بن فضيل هاشمى) از امام صادق(عليه السلام) سؤال مى كند: چه شد، كه روز عاشورا اين گونه روز مصيبت و غم و اندوه و عزادارى قرار گرفت؟ أمّا روز وفات پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، روز وفات و شهادت على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)، و امام حسن(عليه السلام) كه با زهر مسموم شد، چنين وضعى را پيدا نكرد؟
امام صادق(عليه السلام) فرمود: (إنّ يوم الحسين(عليه السلام) أعظم مصيبةً من جميع الأيّام... فكان ذِهابه، كذِهاب جميعهم...)(170)(171)
اما اين سوگوارى و عزادارى بزرگ، چگونه بايد انجام شود؟ خوشبختانه مراحل و شيوه هاى آن را پيشوايان معصوم بيان داشته اند، كه به طور خلاصه مورد ملاحظه قرار مى دهيم:

1 ـ تشكيل مجالس

امام صادق(عليه السلام) به (فضيل) كه از شيعيان بود فرمود: آيا مجلس تشكيل مى دهيد و بحث و گفت وگو داريد؟
وقتى (فضيل) جواب مثبت داد، امام(عليه السلام) فرمود: (إنَّ تلك المجالس اُحبّها، فأحيوا أمرنا، رحم اللّه من أحيا أمرنا، يا فضيل! من ذكرنا او ذكرنا عنده، فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفر اللّه له ذنوبه...)(172)

2 ـ سياهپوشى

پوشيدن لباس سياه و سياهپوش نمودن مجالس براى عزادارى، نشانه حزن و سوگوارى رايج در ميان شيعيان است. براساس روايات تاريخى، امام على(عليه السلام) گاهى لباس سياه مى پوشيده، امام حسن(عليه السلام) لباس سياه داشته، لباس امام حسين(عليه السلام) هم به هنگام شهادت سياه بوده، و از لحاظ فقهى هم، پس از بيان رواياتى كه پوشيدن لباس سياه را مكروه مى شمارد، مى گويند: بعيد نيست، كه پوشيدن لباس سياه در عزادارى هاى امام حسين(عليه السلام) استثنا شده باشد، زيرا اين كار نشانه حزن و اندوه و نمودار شعائر و حماسه هاست.(173)

3 ـ مرثيه سرايى

داستان اشعار و مرثيه سرايى (ابوهارون مكفوف) براى امام صادق(عليه السلام) و مرثيه سرايى (دعبل خزاعى) را براى امام رضا(عليه السلام)، مرور كرديم، كه آنان مورد تأييد و تشويق آن بزرگواران قرارگرفتند. امام صادق(عليه السلام) نيز فرموده است: (مَن أنشد فى الحسين(عليه السلام) بيت شعر، فبكى وأبكى عشرة، فله ولهم الجنّة...)(174)
در باب سرودن اشعار، اين نكته مهم بايد مورد توجه باشد، كه در اشعار روح ايمان و فضيلت و حماسه و بالاخره عزّت و عظمت حسين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) تبيين گردد.

4 ـ نوحه سرايى

درباره ندبه و نوحه سرايى براى ميّت، كه طبق رواياتى از ميراث زمان جاهليت شمرده شده.(175) اين جهت بايد مورد توجه باشد كه در آن زمان (نوحه سرايى) به صورت يك حرفه در آمده بود، افرادي شغل خود را. اين عمل قرار داده، ياوه مى بافتند، حق را ناحق و ناحق را حق جلوه مى دادند، و در برابر آن اجرت و حقوق دريافت مى داشتند. بدين جهت فقيه بزرگ شيخ مرتضى انصارى، مى نويسد: نوحه سرايى اگر با باطل مثل دروغ همراه نباشد، خود حرام نيست.(176)
اما نوحه سرايى براى امامان(عليهم السلام) بخصوص براى حضرت سيّدالشّهدا(عليه السلام) را به استناد رواياتى، مستحب و مطلوب دانسته اند. و از جمله رواياتى كه مورد استناد آنان قرار گرفته، عبارت است از:
1 ـ مهران بن محمد، مى گويد: (سمعت أبا عبداللّه(عليه السلام)، أوصى أن يناح عليه سبعة مواسم، فأوقف لكلّ موسم مالاً ينفق فيه.)(177)
2 ـ يونس بن يعقوب، مى گويد: امام صادق(عليه السلام) فرمود: (قال لي أبي: يا جعفر! أوقف لى مِنْ مالِى كذا وكذا، لِنَوادبَ تندبنى عشر سنين بِمنى، ايّام مِنى.)(178)
پدرم امام باقر(عليه السلام) به من وصيّت كرد، قسمتى از مال او را وقف كنم، و در اختيار نوحه گران قرار دهم، تا آنان مدت ده سال، در روزهاى (مِنا) براى آن حضرت در آنجا نوحه و ندبه برقرار كنند.

5 ـ تباكى و اظهار تأثر

نداشتن گريه و خشك بودن چشم، نشانه عدم رقّت قلب، و طبق روايات علامت (شقاوت) است، بدين لحاظ اگر افراد در مراسم سوگوارى سيّد الشّهدا(عليه السلام) گريه نمى كنند، بايد به مصائب آن بزرگوار و اهل بيت(عليهم السلام) او توجّه كنند، و همراه با گريه كنندگان، تباكى و اظهار حزن و تأثر و اصرار به گريه كردن نمايند.
امام صادق(عليه السلام) فرموده: (اذا لم يجئك البكاء فتباك، فإن خرج مِنك مثل رأس الذُّباب، فبخّ بخِّ.)(179)
اگر گريه ات نمى آيد، خود را به گريه وادار كن، زيرا اگر به اندازه سرمگسى اشك از چشم تو بيرون آيد، مبارك است و جاى خوشحالى دارد.
همانطور كه اشاره كرديم (تباكى) خود را به گريه زدن است، كه گاهى با ناله سردادن، به پيشانى زدن، وخود را به حزن و اندوه واداشتن همراه است، و داراى اجر و پاداش نيز مى باشد.
امام صادق(عليه السلام) نيز فرموده: (من أنشد فى الحسين(عليه السلام) شعراً، فتباكى فله الجنّة.)(180)

6 ـ حركت دسته ها

حركت دسته هاى سوگوارى، در معابر و خيابانها را نيز مى توان مجموعه اى نمايشى از مرثيه ها و نوحه ها و گريه كردن ها و گرياندن ها دانست، و به عنوان (شعائر اسلامى) درجهت معرفى اهل بيت(عليهم السلام) و آرمانهاى مقدس آنان، سودمند شمرد.
چنان كه، تعزيه ها و شبيه خوانى ها هم، به دليل دارا بودن جنبه تجسّمى و نمايشى آن، از لحاظ تأثير گذارى و تربيتى و حماسه آفرينى، عزادارى مطلوب و مؤثرى است، و مى تواند مخاطبان بيشتر، و تأثير بهترى داشته باشد.
امام خمينى(قدّس سره)، به استفتايى كه از ايشان در مورد (شبيه خوانى) شد چنين پاسخ دادند: (شبيه خوانى اگر مشتمل بر محرّمات و موجب وهن مذهب نباشد، مانع ندارد، اگر چه روضه خوانى بهتراست و عزادارى براى سيّد مظلومان(عليه السلام) از افضل قُرُبات است.)(181)
به هر حال، اگر چه حركت دسته ها و شبيه خوانى ها، با رعايت شؤون اسلامى، از نظر گسترش (شعائر) و تأثيرگذارى روى مخاطبين، داراى بالاترين ارج و ارزش است و (مسيوماربين) مورخ دانشمند آلمانى هم مى نويسد: (هيچ چيزمانند عزادارى حسين(عليه السلام) نتوانست حسّ سياسى در مسلمانان، ايجاد كند.)(182) اما خالصانه ترين نوع عزادارى (گريه برمصائب حسين ـ ع) است.

اى اشك ماتمت به رخ ملت آبرو

وى از طفيل خون تو، اسلام سرخ رو

دين را تو زنده كردى و خود، كشته گشته اى

وين يافته زفيض تو، دين نبىّ عُلوّ

گر آب را به روى تو، بستند كوفيان

آوردى آب رفته اسلام را، به جو(183)

آداب عزادارى

در پايان اين مقال، به منظور بارورتر شدن، عزادارى ها در همه مراحل، به خصوص هنگام حركت دسته هاى محترم سوگوارى، و براى حفظ حرمت عزاداران حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام)، مى بايست چند نكته مورد توجه قرار گيرد:
1 ـ به هنگام حركت دسته ها، از هرگونه خلاف شرع و قانون همانند، سدّ معبر غير ضرورى، و سروصداى بى موقع شب، كه موجب آزار بيماران و سلب آسايش ديگران مى شود، پرهيز جدّى به عمل آيد، زيرا در زيارت حضرت حسين(عليه السلام) مى خوانيم: من شهادت مى دهم كه تو امر به معروف و نهى از منكر نمودى.(184)
2 ـ در ايّام عزادارى، فراموش نكنيم كه ، ما عزادار امامى هستيم، كه همه موجودات عالم هستى براى او سوگوارند، و آل رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)، غمناك و محزون مى باشند، و امام على(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام)، يكى از نشانه هاى شيعه را اين جهت دانسته اند كه: (يَحزَنون لحزننا...)(185)
بنابراين، حالت حزن و عزادار بودن را، به خوبى رعايت نماييم.
3 ـ امام باقر(عليه السلام) فرمود: (بأبى قتيل كلّ عبرة)، و در تفسير آن بيان داشته: هر مؤمنى به ياد حسين(عليه السلام) افتد، اشك او جارى مى گردد.(186) از سوى ديگر در روايت امام صادق(عليه السلام) خوانديم: مجلس گرفتن شما را من دوست مى دارم، در مجالس خود (امر ما را) زنده بداريد.(187)
بنابراين، مجلس گرفتن ها و سخنرانى ها و مرثيه سرايى ها و عزادارى ها، بايد، برمحور (امر اهل بيت(عليهم السلام)) حقانيّت آنان و بيان معارف و آرمان هاى متعالى آنان صورت گيرد، زيرا:

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است

اگر چه گريه، بر آلام قلب تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى، چه بوداى دوست

كه درك آن، سبب عزّ وجاه و تمكين است

زخاك مردم آزاده، بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى، اين است(188)

4 ـ تماشاى عزاداران، عزادارى محسوب نمى شود. بنابراين، افرادى كه در پياده روها و حاشيه خيابانها توقف مى كنند، مى بايست به جمع دسته هاى عزادارى بپيوندند، تا جزء عزاداران محسوب گردند.
5 ـ براى مهار حركات نامناسب احتمالى و ناپخته، افراد ريش سفيد و بزرگترها، در ميان جوانان شركت كنند، تا هم آداب صحيح عزادارى ر ا به آنان بياموزند، وهم مشوّق آنان به عزادارى مطلوب واقع گردند، زيرا:

از حسين، اكتفا به نام حسين

نبود درخور، مقام حسين

بلكه بايد، كه خلق دريابند

علت اصلى قيام حسين

شد مكرّر عزاى او، كه شود

هركسى واقف، از مرام حسين(189)