در:     
 

درس خارج فقه ـ كتاب الزكاة
مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «قدس سره»

درس خارج فقه ـ كتاب الزكاة « دروس « صفحه اصلى  

 

 

 
20 19 18 17 16 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
40 39 38 37 36 35 34 33 32 31 30 29 28 27 26 25 24 23 22 21
60 59 58 57 56 55 54 53 52 51 50 49 48 47 46 45 44 43 42 41
80 79 78 77 76 75 74 73 72 71 70 69 68 67 66 65 64 63 62 61
87 86 85 84 83 82 81
 
 
 

درس خارج فقه -زکاة / حضرت آية الله العظمى فاضل لنکرانى «مدظله العالى» / جلسه سي و دوم 27/9/84

بسم الله الرحمن الرّحيم

نصاب شتر تمام شد؛ بعد، در مورد نصاب گاو مي‌فرمايند: «وفي البقر ــ ومنه الجاموس ــ نصابان: ثلاثون وأربعون، وفي كلّ ثلاثين تبيع أو تبيعة، وفي كلّ أربعين مسنّة، ويجب مراعاة المطابقة هنا فيما تمكن، ففي ثلاثين تبيع أو تبيعة، وفي أربعين مسنّة، وليس إلى ستّين شئ. فإذا بلغ الستّين فلا يتصوّر عدم المطابقة في العقود؛ إذا لوحظ ثلاثون ثلاثون أو أربعون أربعون أوهما معاً، ففي الستّين يعدّ بالثلاثين ويدفع تبيعان، وفي السبعين يعد بالثلاثين والاربعين فيدفع تبيع ومسنّة، وفي الثمانين يحسب أربعينان ويدفع مسنّتان، وفي التسعين يحسب ثلاث ثلاثينات ويدفع ثلاث تبيعات، وفي المأة يحسب ثلاثونان وأربعون ويدفع تبيعان ومسنّة، وفي المأة والعشر يحسب أربعونان وثلاثون، وفي المأة والعشرين يتخيّر بين أن يحسب أربع ثلاثينات أو ثلاث أربعينات.»

اولين حرف اين است که بقر شامل جاموس ـــــ گاوميش ــــــ نيز مي‌شود. علاوه بر اين که شايد عرفاً گاوميش از جنس گاو شمرده شود، بعضي از روايات صحيحه نيز در اين باب وجود دارد که دلالت مي کند گاوميش و گاو در زکات مثل هم هستند.در باب پنجم از ابواب زکات انعام، روايت صحيحه اي وجود دارد که زراره آن را نقل کرده است. عن زراره عن أبي‌جعفر عليه السلام، قال: قلت له في الجواميس شيءٌ؟ آيا در جواميس زکاتي وجود دارد؟ قال: مثل ما في البقر. از اين تعبير امام عليه السلام استفاده مي‌شود که قطعاً زکات گاوميش همان زکات گاو است؛ اما از نظر عرف مماثلتي داشته باشد يا نداشته باشد، از اين روايت استفاده نمي شود. بلکه برعکس، شايد بتوان گفت که از اين روايت مغايرت استفاده مي‌شود؛ براي اين که زراره از جواميس سؤال مي کند، امام هم در جواب مي فرمايد: «مثل ما في البقر»؛ يعني در حقيقت جواميس جزء بقر نيست ولي از نظر حکم يکسانند.

اما از نظر نصاب ببينيم روايت چه دلالتي دارد؛ روايتش در باب چهارم نقل شده است؛ روايتي که فضلاء خمسه (در مورد شتر روايتي داشتند که در ذيل آن، مسأله بقر را مطرح مي‌کند) زراره و محمد بن مسلم و أبو بصير و بريد و فضيل آن را نقل مي‌کنند. عن أبي‌جعفر وأبي‌عبدالله عليهما السلام ـــ‌ صدر اين روايت مربوط به ابل است و در ذيل، مسأله بقر مطرح است ـــ قالا امام جعفر صادق و امام باقر عليهما السلام فرمودند: في البقر في کل ثلاثين بقرة تبيعٌ حولي، در هر سي‌تا گاو يک گوساله‌اي که سال بر آن گذشته باشد و وارد سال دوم شده باشد، بايد به عنوان زکات بپردازد. اما چرا به آن تبيع مي‌گويند؟ شايد علتش اين باشد که گوساله‌اي که در اين سن است، دنباله رو مادر خودش است و در چراگاه، به دنبال مادر خودش اين طرف و آن طرف مي‌رود؛ لذا به آن تبيع مي گويند. وليس في أقل من ذلک شيءٌ اما اگر کسي سي‌تا بقره نداشته باشد، مثلاً بيست و پنج‌تا يا بيست ونه‌تا داشته باشد، زکات بر او وجوب ندارد. وفي أربعين بقرةٌ مسنّة، در هر چهل‌تا يک بقره مسنّه (که به حسب روايات و همين طور که صاحب وسائل و مرحوم سيد در عروه معنا مي‌کنند، مسنّه گوساله‌اي است که وارد سال سوم شده باشد) وليس فيما بين الثلاثين الي الاربعين شيءٌ حتي تبلغ أربعين، از سي‌تا که گذشت، تا سي و نه‌تا چيز اضافه اي در کار نيست، مگر اين که به أربعين برسد؛ فإذا بلغت أربعين ففيها بقرةٌ مسنة وقتي به چهل رسيد، يک بقره مسنه (يک گوساله اي که وارد سال سوم شده باشد) بايد به عنوان زکات بپردازد؛ وليس فيما بين الاربعين الي الستين شيءٌ از چهل‌ گاو تا شصت گاو نيز چيزي بر او واجب نخواهد بود؛ اما فإذا بلغت ستين، وقتي که به شصت رسيد، ففيها تبيعان دو تبيع بايد به عنوان زکات داده شود؛ الي السبعين تا هفتادتا، فإذا بلغت السبعين وقتي که به هفتاد رسيد، ففيها تبيعٌ ومسنة الي الثمانين اين که هفتادتا در حقيقت، جامع بين نصابين(سي‌تا و چهل‌تا) است، لازمه جامعيتش اين است که دوتا تبيع داده بشود و دوتا مسنه داده بشود. فإذا بلغت ثمانين وقتي که به هشتاد رسيد، ففي کل أربعين مسنةٌ در اينجا بايد چهل‌تائي حساب کند و در هر چهل‌تا يک مسنه بدهد تا نودتا، الي تسعين، فإذا بلغت تسعين، وقتي که به نود رسيد، ففيها ثلاث تبايع حوليات، بايد سه گوساله(تبيع) که يک‌سالش تمام شده باشد، به عنوان زکات بدهد. فإذا بلغت عشرين ومأة، وقتي که به صد و بيست رسيد، ففي کل أربعين مسنة، براي اين که سه‌تا چهل‌تا صد و بيست‌تا مي‌شود و در هر چهل‌تائي هم يک مسنة لازم است، پس بايد سه‌ گوساله‌اي که دو سالش تمام شده باشد را به عنوان زکات بدهد. ثم ترجع البقر علي أسنانها بعد از اين که وارد سال چهارم شد، و سال سوم را گذراند، گويا از عالم گوسالگي خارج مي شود؛ و سال آنها با دندانهايشان معلوم مي‌شود. و «أسنان» در اينجا جمع «سنّ» به معناي دندان است و به سنين و سنوات ارتباط ندارد. وليس علي النيّف شيءٌ ولا علي الکسور شيءٌ؛ همان طور که در نصاب ابل ذکر کرديم که «نيّف و کسر» چيزي اضافه بر نصاب قبلي به عنوان زکات ندارد، در باب بقر نيز همين حرف است.

اينجا اولين حرف را از صاحب وسائل نقل کنيم که عرض کردم مرحوم سيد نيز در کتاب «عروه» به اين معنا تصريح دارد. ايشان مي فرمايد: التبيع هوالذي دخل في الثانيه گوساله‌اي است که سال اولش را تمام کرده و وارد سال دوم شده است؛ والمسنه هي التي دخلت في الثالثه، مسنه آن است که دو سالش را پشت سر گذاشته و وارد سال سوم شده است. بعد هم مي‌فرمايد: ذکر ذلک جماعة من القدماء. يک خصوصيت اين بود که معناي «تبيع و مسنّة» روشن شود.

(اشکال و جواب)

نکته اي در اين روايت وجود دارد که يک نکته ادبي است. آن نکته اين است که در نحو خوانده‌ايم در اعداد از سه تا ده مذکر و مؤنثش تغيير مي کند. «في ثلاثٍ وسبعةٍ بعده ذکر أنّث بعکس مشتهرا»، يعني اگر مثلاً بخواهيم بگوييم سه مرد بايد ثلاثه رجال بگوييم، اما اگر زنان را بخواهيم بگوييم بايد ثلاث نساء گفته شود. حال، اين نکته ادبي در اين روايت هم ملاحظه شده است؟ اينجايي که فرمود فإذا بلغت تسعين ففيها ثلاث تبايعٍ حوليات، کلمه ثلاث را مذکر آورده است؛ اين به خاطر اين است که «تبايعٍ حوليات» بايد مؤنث باشند. اگر مي گفت «تبيعٌ حولي» که ظاهرش آن است که مذکر است؛ والا بايد کلمه «تبيعه» ذکر شود. فرق بين کلمه تبيعه و تبيع در آنجاست که هر دو امام بزرگوار عليهما‌السلام در اصل مسأله فرمودند: في البقر في کل ثلاثين بقره تبيعٌ حولي، به صورت مذکر مسأله تبيع را مطرح کردند. اينجا هم که مي‌فرمايند: ففيها ثلاث تبايع حوليات، آيا به ملاحظه تعبير به ثلاث بايد حکم کنيم که اين تبايع بايد مؤنث باشند؟ به عبارت ديگر، در حقيقت، بين صدر و ذيل اين کلام يک اختلافي از نظر تذکير و تأنيث مشاهده مي شود. يا اين که در اينجا روي تذکير و تأنيثش تکيه نشده است و لازمه «ثلاث تبايع حوليات» اين نيست که بگوييم چون کلمه ثلاث به کار رفته است و از آنجا که کلمه ثلاث در جايي به کار مي رود که تمييزش مؤنث باشد، پس اينجا تبايع بايد مؤنث باشند؟ در حقيقت، ظاهر صدر کلام اين است که تبيع مذکر است ولي ذيل کلام به اين قرينه ظاهرش مؤنث است.

(اشکال و جواب)

بنابراين، در اين روايت بين صدرو ذيل کلام يک نوع تهافتي ملاحظه مي‌شود. آيا اين عکس‌کردن عدد و تمييز در اينجا نيز لحاظ شده است يا آن که نه بگوئيم اينجا چاره‌اي نبود که چنين تعبير کنند؟ اين نکته اي است در اين روايت که بر اساس همين جنبه ادبي که پيش ما محفوظ است، در اين روايت ملاحظه نشده است و نياز به دقت دارد. تا بعد.